سرتیتر آخرین خبرها

سرتیتر آخرین خبرها

تیتر سایت های خبری . بیوگرافی . سخنان اشخاص بزرگ خودباوری . آخرین اخبار هفتکل . عکس های جدید از تکواندو کاران . فیلم ویکی پدیا . بهترین فلاسفه ایرانی . ساکن تربت حیدریه . شرکت سیمان . مطالب آموزنده . اخبار حوادث و اتفاقات . اخبار جشنواره. 10,708,440
سرتیتر آخرین خبرها

سرتیتر آخرین خبرها

تیتر سایت های خبری . بیوگرافی . سخنان اشخاص بزرگ خودباوری . آخرین اخبار هفتکل . عکس های جدید از تکواندو کاران . فیلم ویکی پدیا . بهترین فلاسفه ایرانی . ساکن تربت حیدریه . شرکت سیمان . مطالب آموزنده . اخبار حوادث و اتفاقات . اخبار جشنواره. 10,708,440

فرزانه شیدا شاعر توانای کشورمان را بیشتر بشناسیم


نام فرزانه شیدا امروزه نامی آشنا در عرصه شعر و ادب کشورمان است . سروده های روان و پر احساس او به آدمی ، وسعت دریا می بخشد . با سروده های او می توان احساس تازه ایی را تجربه کرد این شاعر گرانقدر کشورمان با اشعارش توانسته محبوبیت فراوانی کسب کند . او سالهاست در کشور نروژ زندگی می کند ، اما با سروده های خویش به همه ما نزدیک است . همه در آغاز با اشعار او آشنا می شوند اما من در سال 1384 با کتاب سخنان ماندگارش که مجموعه ایی از زیباترین جملات متفکر نامدار کشورمان ارد بزرگ است با ایشان آشنا شدم . امروز با افتخار باید بگویم توانستم گفتگویی با ایشان داشته باشم که نظر شما را به این گفتگو جلب می کنم :



مردم ایران با خواندن سروده های زیبا و به یاد ماندنی شما احساس می کنند شما را بخوبی می شناسند اما خواهش می کنم برای ما از زندگی خود بگوید از آغاز تا به امروز ، یقینا این خواست بسیاری از هم میهنان است که شاعر محبوب خویش را بیشتر از این بشناسند ؟

در پانزدهم مهر 1340 در تهران و در خانواده ای گیلانی (بندر انزلی*) چشم به جهان گشوده ام خانواده ی من چندسال پیش از تولدم از بندرانزلی به تهران مهاجرت کردند و من دومین فرزند از خانواده ای هستم با شش فرزند ، که همگی در شعر و ادبیات دستی به قلم داشته و خواهر بزرگم اولین شاعر خانواده ما است که هم اکنون در رادیو ایران فعالیت نویسندگی دارد و خواهر پنجم من دارای لیسانس هنرپیشگی و کارگردانی است و در رادیو تلویزیون هر دو حضوری فعالانه دارند .
ازهمان اوان کودکی به داستان ، قصه و شعر علاقه ی بسیاری داشتم و با رفتن به دبستان به جمع آوری کتابهای قصه بخصوص شاهکارهای داستان کودکان مشغول بودم و مادرم نیز تعداد زیادی از این قصه های کودکان را برای سهولت کار من با هم سیمی کرده بود و همچنان بیاد من در خانه نگاهداری می کند که نوه های او نیز از آن استفاده می کنند و بتدریج با افزایش سن به کتب شعر و شاهکارهای رمان و ادبیات علاقمند شده و بعلت علاقه شدیدم به مطالعه همیشه پدر و مادرم کتاب به من هدیه می دادند و شاید بیشترین مبلغی که در زندگی خرج کرده ام بابت خودکار و دفتر و کتاب بوده است و آنقدر به اینکار که دیگر توجه ای به دیگر چیزها نداشتم و از سرگرمی های زندگی من محسوب می شد که در کتابخانه ها و کتابفروشی ها بگردم و کتب جدید را پیگیری کرده یا سفارش بدهم و در کنار آن همواره طبیعت را نیزمی پرستیدم .
خاطرم هست که در اوان کودکی مادرم درنوشتن انشای (بهار را توصیف کنید) همیشه آنچنان به شیرینی مطالب را برایم می گفت که عشق به زیبا نویسی و ادبیات و همچنین عشق به طبیعت را در من تجلی بخشید .
هنوز هم چهره مهربان و صدای مادرم را درحین کمک کردن بمن در نوشتن انشا، بخاطر دارم و خاطره زیبائی ست از دوران کودکی من.
دردوران دبستان ودبیرستان نیز همیشه در رشته ی ادبیات فارسی و انشاء نویسی ( و همچنین نقاشی و کارهای دستی و حرفه و فن ) دارای نمرات خوبی بودم و در کل هیچگاه در امتحانات مدرسه نیاز بخواندن کتابهای فارسی ام نداشتم چرا که وسعت مطالعاتم بحدی بود که پیش از کلاس و مدرسه، جمله و کلمه و نوشتن آموخته بودم و در کلاس نیز هنگام خواندن اشعار کتاب فارسی چه خود می خواندم چه همکلاسی ها ، جذب متن شعر می شدم و همواره دل شاعر ، احساس و زیبائی نگاه شاعر مد نظرم بود.
در واقع زنگ انشا و نقاشی و کار دستی در اصل زنگ تفریح من بود و بسیار این ساعات مدرسه را دوست داشتم و در کارهای هنری و دستی هم همیشه استعداد خوبی داشتم و ساعات زیادی به انجام آن در خانه و برای خودم می پرداختم و همچنان نیز اینکار ادامه دارد .
از دوران نوجوانی نیز دفاتر خاطراتی داشتم که درآن انشاها و اشعارهای سپید و متون ادبی و همچنین خاطرات روزانه خود را می نوشتم و در سن ۱۵ سالگی بود که بناگاه شروع به سرودن دو بیتی هائی کردم و این شروع بازگشائی دفاتر سرشار از اشعارم شد . متاسفانه ازاین دفاترخاطرات ومتون ادبی من اثری برجا نمانده است! و در کنار سرودن هایم در دوران نوجوانی و جوانی همچنان مشتاقاته به خواندن کتابهای متعدد ومطالعه سرگرم بودم و در کنار جملات یا ابیاتی که دوست داشتم علامت گذاشته و در دفتری جداگانه برای خود نوشته و نگهداری می کردم و گاه به دوباره خوانی این جملات می نشستم .
درهمین زمان بود که توجه ام به جملات بزرگان و همچنین روانشناسی بیشتر جلب شد و شروع به خواندن کتب ادبی وشعرقدیم وجدید وهمچنین روانشناسی کردم .
در دبیرستان رابعه تهران ، دو دبیر داشتم که استاد دانشگاه نیز بودند و یکی در انشاء و دیگری در روانشناسی بسیار در تشویق و کار من مفید و موثر واقع شدند. دبیر انشای من همیشه متنهای ادبی و شعر مرا که معمولا سبکی شاعرانه داشت دوست داشته و همیشه اولین نفری بودم که صدایم می کرد تا انشای خود را بخوانم و او چون دریافت که شعر نیز می گویم ازمن خواسته بود اشعار جدیدم را برای او یا کلاس بیاورم که گاهی اینکار را می کردم چرا که در کل همیشه آدمی کمرو و آرام و حتی بدون اعتماد به نفس بودم که از جلب توجه خوشم نمی آمده و چرا که در اصل نوشته های من برای دل خودم بود و بیشتر ساعاتم را در اتاق خود مشغول نوشتن اشعار و دلنوشته هایم بودم .
متاسفانه اسم این استادان عزیز را در ذهن ندارم اما تشویق ایشان بسیار در ادامه کار من در تمامی مراحل زندگی موثر بود.
و اما اولین دوبیتی خود را که در سن 15 سالگی سروده ام این دوبیتی بود:

گفتی که مگیر سخت بر دهر
تا باتو نکرده این جهان قهر
کیکی ست جهان ولی ندانی
در مایه ی آن زده شده زهر

در این دوران که تنها برای دل خود می نوشتم به جدا سازی دفاتر شعرم از دفاتر خاطره و نثر های ادبی خود پرداختم و در طی سالهای ۵۸ تا ۶۴ دارای چهار دفتر دویست برگ شعر بودم که مشتمل از اشعار کلاسیک و شعر نو بود گه گاه اشعارم را به رادیو و مجلات مختلف می دادم و هنوز صدای مجری راه شب رادیوی ایران را که چند بیتی از شعر غریبانه ام را می خواند در کاستی و برگه هائی از مجله جوانان در بخش شعر که در آن با تشویق روبرو شده و آینده خوبی را برایم پیش بینی می کردند همچنان در نزد خود به یادگار دارم.
سرانجام تحصیلات خود را دررشته فرهنگ و ادب در دبیرستان رابعه تهران به پایان رسانیدم و در سال نخست (که دو سال از انقلاب اسلامی) می گذشت با امید دبیر شدن و در ادامه ی آن استادی دانشگاه (درست پس ازگرفتن دیپلم ) در دانشکده ی رشته تربیت معلم نام نویسی کردم متاسفانه در کمال تعجب جواب دریافت کردم که: سن شما کم می باشد! و همزمان سال بعد آن نیز جواب گرفتم که: سن شما زیاد است!!!
در همان سالها دانشگاههای ایران نیز به مدت دوسال بسته شد و من به ناچار در شرکتی مشغول به کار گردیدم چرا که هرگز از بیکار بودن خوشم نیامده است. و اما پس از گذر هفت سال پس از دیپلم ازدواج نموده و در سال ۱۳۶۶ صاحب فرزندی پسر شدم و سرانجام در اواخرسال 1367 با خانواده سه نفره ی خود به کشور نروژ مهاجرت نمودم .
در بّدو ورود به فراگیری زبان نروژی پرداختم وپس ازطی دوسال ونیم مدرک گرفته بلافاصله در رشته دکوراسیون ویترین و بوتیک دوره ای فشرده ای را گذراندم که در پیدا کردن کار در این رشته موفق نبودم چرا که معمولا همه جا دکوراتورهای مخصوص و قدیمی خود را داشته و نیاز به شخص دومی نداشتند در سال 1373 صاحب دومین فرزند خود که دختریست شدم که به مدت سه سال برای نگهداری او ( پیش از دوران مهدکودک برای فراگیری زبان) در خانه از او پرستاری می کردم و با آشنا بودن به روانشناسی کودک این را نیز می دانستم و معتقد بودم که تا سه سالگی هر فرزندی نیازمند توجه می باشد و بودن در کنار مادر بسیار برای شخصیت آینده ی او ضروریست .
در سال 1376 در دانشکده (اِس مُد) دیزاین ووطراحی مد( در دو رشته ی دوخت و همچنین طراحی/ دیزایندر کلاس دوزندگی صبح ها و دیزاین دربعداز ظهر ) نام نویسی نموده و در سال 2000 فارغ التحصیل شدم( متاسفانه تاریخ ایرانی آنرا نمیدانم!*)
و پس از سه ماه استراحت تابستانی پس از فارغ التحصیلی در شرکتی مشغول بکار گردیدم که در طی ۴ ماه آموزشی( برخلاف قانون دوره ی آموزشی که شش ماه می باشد) در ماه چهارم استخدام رسمی شدم و از آنجا که داشتن کار ثابت در اروپا بسیار حائز اهمیت می باشد از این بابت که شرکا و همکاران شرکت به این سرعت با کار دائم من موافقت کردند بسیار خوشحال بودم و براحتی درجمع آنان جای خود راپیدا کرده و محبوب شدم .
اما پس از گذر سالیانی متاسفانه سرمای نروژ تاثیر ناخوشایند خود را بر روی من نهاد و بعلت دو شکستگی قدیمی در دست چپ و بعلت فشار کاری بالا و همچنین سرمای شدید و هوای نمناک کشور ، دچار دردهای عضلانی شدم و به توصیه دکترم مجبور به این شدم که تقاضای بازنشستگی زودرس را بدهم که چندسالی بخاطر کم بودن سن من در قانون بازنشستگی جواب این تقاضا بطول انجامید تا سرانجام با پافشاری دکترم با این تقاضا موافقت گردید .
از آن پس با وسعت بیشتری به کار شعر و نوشتن پرداختم چون همیشه علاقه شدیدی به این کار داشته وبه نوعی عشق من محسوب می شد ولی بعلت مشغله روزانه همیشه وقت و زمانی برای نوشتن اشعارم نداشتم .
و اما با پیشرفت علم با راه اندازی اینترنت در سراسر دنیا ارتباطم با ایران بیشتر شد و شروع به نوشتن اشعارم در وبلاگی کردم در واقع شعر و نوشته هایم همیشه جنبه ی شخصی داشت وبقولی برای دل خودم می نوشتم اما کم کم با توجه وبلاگنویسان متعدد ایرانی از همه جای دنیا روبرو شدم که همواره سراغ شعر بعدی مرا می گرفتند و این خود تشویقی بود که جدی تر به شعر وادبیات فکر کنم ومصمم تر گردم تا دفاتر شعرم را به اینترنت منتقل کنم تا دیگران نیز از آن استفاده کنند .
درحال حاضر شش دفتر شعر را دارا هستم که در سبکهای کلاسیک (غزل/ قصیده /رباعی..) و همچنین شعر نو و شعر طنز و ترانه می باشد برگزیده ای از سرودهای من توسط نشر اینترنتی جاودانه ها و همچنین مجله ی اینترنتی موفقیت منتشر شده است .

دفاتر اشعار من در وبلاگهای زیر می باشد

*آشیانه شعر (دیوان شعر)
http://fsheidaaa.blogfa.com

*دفتر شیدائی دل
http://fsheidaa.blogfa.com/

*در آغوش شعر (دمی با تووووو)
مشتمل از اشعار وهمچنین کتاب واژه ها
http://fsheidaa.blogfa.com

*در آغوش تنهائی(در لحظه های باتو بودن)
http://fsheida.persianblog.ir/

*در کوچه باغ ترانه (ترانه های فرزانه شیدا) که دردست تکمیل می باشد
http://fsheida4taraneh.blogfa.com/

*دیوان شیدائی (اشعار فرزانه شیدا)
http://fsheida.blogsky.com/

*شور شیدائی( اشعار Farzaneh Sheida)
http://fsheidaa.blogsky.com



خانم فرزانه شیدا علت علاقه گسترده عمومی نسبت اشعار خود را در چه می بینید ؟

من فکر میکنم علت آن سادگی کلام من در اشعار و بخصوص ترانه هایم باشد که از سبک مینی مالیسم تبعیت می کنم ودر نهایت سادگی با زبانی خالی از ابهام به سرودن اشعارم می پردازم و در کل با شعر ابهام آمیزی که خواننده را به فکر فرو برده و تا خود معنای آنرا دریابد موافق نیستم چرا که دیدگاه ها مختلف است و ممکن است معنای اصلی شعر و نوشته در افکار شخصی آن فرد گم شود از اینجهت چه در شعر و چه در زندگی معمولا تا حد امکان سخنان خود را به سادگی ادا می کنم و این احتمال سوء تفاهم را نیز از بین خواهد برد



برای ما از آشنایی با اندیشه های ارد بزرگ بگویید ؟

آشنائی من با" ارد بزرگ "بواسطه آشنائیم با سایت جاودانه به مدیریت آقای امیر همدانی بود و ایشان نیز با آشنا شدن با سایت و وبلاگ اشعار من پیشنهاد فرمودند که برگزیده اشعارم را درصورت تمایل در اختیار سایت جاودانه ها قرار دهم که چنین کردم و پس از زمان کوتاهی با بازدید بسیاری مواجه شدیم که برای من غیر قابل باور بود و در این هنگام بود که جناب آقای همدانی پیشنهاد کردند که از *ارد بزرگ *و سخنان بزرگان جملاتی را که دوست دارم به سلیقه ی خود انتخاب کنم و بنویسم من نیز چنین کردم و نتیجه کتاب سخنان ماندگار شد که از آن خبر دارید .
پس از آن به فکر افتادم از کتب نروژی سخنان بزرگان را ترجمه کنم ونتیجه دو کتاب شد بنام ذرات طلائی یک و دو ، که همه را در اختیار جناب آقای امیر همدانی گذاشتم و ایشان در سایت جاودانه ها نشر کردند و همین کار باعث شد تعداد بسیار زیادی از وبلاگنویسان از اشعار و همچنین این کتابها دانلود کرده یا آن را برای دانلود دیگران در وبلاگ های خود می گذاشتند



خانم شیدا برای ما شیروانیها " ارد بزرگ " یک نماد و سمبول است نمادی که ما جوانان شیروان همه دوستش داریم . شما افکار ایشان را چگونه دیدید که در آذر ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار کتاب سخنان ماندگار که منتخبی از سخنان ارد بزرگ است را منتشر نمودید ؟

باید اقرار کنم که ایده ها و افکار این بزرگمرد تاریخ بمانند دریائی از صدفهای پر از مروارید را می ماند که باید گردن بند و گوشواره ای از آنها درست کرد وبه گردن آویخت و آویزه گوش کرد چرا که هر یک از جملات عمیق ایشان ، راهگشای خوبی در راه زندگی انسان است . از این نظر زمانی که با سخنان ایشان آشنا شدم شوق و شعفی در خود احساس می کردم چرا که می دیدم این مرد بزرگ در زمان زندگی خود تجارب ارزشمندی داشته که به رایگان در اختیار مردم خود قرار داده است که در نسلهای آینده نیز کاربرد خواهد داشت و این خود جای تقدیر دارد .



بین سخنان حکیمانه و سرایندگی و شعر چه ارتباط اساسی وجود دارد ؟ چون شما بجز از آنکه شاعری توانا هستید در حوزه سخنان حکما نیز کوشش های فراوانی از جمله ترجمه ، گردآوری و انتخابگری داشته اید . برای ما از این ارتباط سخن بگویید ؟

بنظر من شاعر ونویسنده بیش از خود به مردم تعلق دارد و آنچه می گوید و می نویسد چنانچه طرفدارانی از آن تبعیت کنند آنگاه در قبال ایشان مسئولیت عظیمی بر گردن نویسنده و شاعر آن متن خواهد بود از اینرو در کل معتقدم هر کسی که به نوعی دست بر قلم دارد حتی اگر در حد یک وبلاگ نویسی شخصی و ساده باشد باز می بایست متوجه این باشد که افرادی از هر قشر جامعه با سنین مختلف به مطالعه آن خواهند پرداخت و آنچه با احساس و اندیشه دیگران در رابطه باشد مسئولیت خطیری را برای نویسنده متن ایجاد می کند از اینرو معتقدم که می بایست کسی که می نویسد و نوشته خود را اعم از شعر ونثر و... در اختیار دیگران قرار می دهد آنقدر مطالعه و تجربه داشته باشد که چنین مسئولیتی را بر دوش بکشد زیرا قلم خود قدرتمند هستند و واژه ها نیز ارتباط مستقیم با اندیشه و فکر و احساس آدمی دارند واژه ها ماندگار و اثر گذارند از اینرو من به نوشتن کتابی بنام واژه ها پرداخته ام که دوجلد اینترنتی آن تمام شده و جلد سوم در دست نوشتار است و در آن از نقش واژه و انسان سخن به میان آورده ام ضمنا معتقدم رابطه نویسنده وشاعر با سخنان بزرگان می بایست رابطه ای تنگا تنگ باشد و لزوم آشنائی با این جملات اجتناب ناپذیر است از اینرو من به شخصه در اشعارم جای پای بسیاری از این آثار بزرگان را نیز می بینم که به ناخود اگاه در اشعارم رنگ میگیرد حتی گاه بدون آگاهی خود! چرا که طی سالها مطالعه خواه ناخواه آدمی می آموزد و در زندگی هرچه آموخته را بکار می گیرد و زمانی که دیگران نیز خواننده او باشند بسیار ارزشمند خواهد بود که سخن به بیهوده نگوئیم و آنچه نوشته یا سروده می شود ارزش خواندن نیز داشته باشد و لااقل اگر چیزی را نمی آموزد در احساس فرد رخنه ای از ناراحتی یا پریشانی فکری را به وجود نیاورد.



اگر بخواهید از بین سخنان ماندگار ارد بزرگ جمله ایی را برگزینید آن جمله کدام خواهد بود ؟

همانگونه که اشاره کردم از دریای پرصدف سرشار از مروارید افکار ایشان اگر بخواهیم تنها جمله ای را بیرون کشیده وبگویم این مروارید ...ازمرواریدها ی دیگر...مروارید تر است کار درستی بنظر نمی آید اما چون تنها یک جمله از ایشان مد نظر شماست این جمله را که همیشه کاربرد دارد در هر زمان و هر سنی انتخاب می کنم : (( اگر آماده نباشیم بهترین بخت ها را نیز از دست خواهیم داد ، و کسی که آماده نیست کمتر به پیروزی خواهد رسید ، آمادگی یعنی بروز بودن داشته ها و دانش بیشتر در هر پیشه و کاری ))



در صورت امکان ، به انتخاب خود یکی از اشعارتان را به خوانندگان ما هدیه نمایید .

ترجیح میدم ترانه ای رو که برای دو فرزندم سرودم به یادگار براتون بزرام :
نام ترانه : لالائی ( تقدیم به دختر و پسر عزیزم و همه دختران و پسران ایران من*)

لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
دیگه شوقی نمیمونه
دیگه شوقی نمیمونه

لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ و گونه
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
دل هر آدمی خونه!

لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُو این برزن
تمومه قصه ها مردن ، دلا از بسکه حیرونه...
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!

لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
سکوتش گریه ی قلبه ، همش در خود پریشونه
همش درخود پریشونه !

لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
دیگه شعری نمیخونه!

لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
تماما بر دل اونه!

لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
دل تو در کنار من ، فقط چندروزی مهمونه
فقط چندروزی مهمونه!

لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
دلم معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
به لبخند تو میدونه!

بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
اگرچه زندگی سخته ، همه رنجش روی شونه
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
برام دنیا چه آسونه! ( فرزانه شیدا - یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷ )



اگر صحبت خاصی را لازم می دانید مطرح نمایید خوشحال می شویم آن را هم بدانیم .

من متاسفانه بمدت یکسال در سال گذشته من به سختی بیمار شدم و از جهان مجازی بدور ماندم و زمانی که باز گشتم دیگر خبری از سایت جاودانه ها نبود! علت را نمی دانم که آیا توسط خود آقای همدانی این سایت بسته شده و یا علت دیگری دارد و به هیچ طریقی نیز موفق به تماس با جناب آقای همدانی نشدم و ایمیل هایم نیز بی جواب مانده اند جا دارد که از ایشان تقدیر کرده و اعتراف کنم که با زحمات و توجه ایشان بود که فرزانه شیدا در دنیای اینترنت دیده و شنیده شد و این موضوع هرگز از خاطر من نخواهد رفت و همواره امید سلامت و موفقیت همیشگی ایشان را دارم.



از این که وقت گرانبهایتان را به ما دادید بسیار سپاسگذاریم برای شما شاعر توانای ایران زمین آرزوی تندرستی و شادکامی می کنیم.

از شما ممنونم و باعث شادی و افتخارم بود که وقت عزیز خود را به من داده و پای صحبت طولانی من نشستید آرزومند موفقیت همیشگی شما هستم شاد و سبز و مانا باشید (زندگی محل گذریست آنگونه زندگی کن که سایه نباشی و زمانی که از جائی گذر می کنی عطر خاطر تو تا همیشه برجا بماند . ف.شیدا)






گفتگوی فرزانه شیدا شاعر بنام کشورمان را با حمیرا ستارزاده مطالعه نمودید . این گفتگو در سوم امرداد 1388 انجام شده است .


ماخذ مطلب سایت مجله موفقیت است





ز حال من چه می پرسی؟!!

ز حال من چه می پرسی ، توای غافل ز غمگینان

منم تنها ترین تنها،‌ ز درد سینه ام بی جان

بّود روزم شب واین شب، بّود ظلمت گهی تاریک

حصار بی کسی دورم ، ره امید من باریک

سروده خنده ام: هق هق ، و سیل اشک من دریا

مرا آواره گی ؛گردش؛ ، سفر با قلب خوش ؛رویا؛!

سرایم دشت بی پیکر ‌، بخاک تشنه ای مفروش

چراغم در ؛سما ؛ ماهی ، که با ابری شده خاموش

نگاهم انتظاری تلخ، پناهم بی پناهی ها

سکوت دل همه فریاد ، گناهم بی گناهی ها


دلم یک شیشه ی نازک ، طپشهایش بسان سنگ

همه یاران من دشمن ، به ظاهر با دلم همرنگ!


سلام دیگران با من ،‌ بواقع همچو یک نفرین

سخن با قلب من طعنه، بظاهر با دلم غمگین!

محبت با دلم حیله، نوازش چون خراش چنگ

وفا با قلب من تزویر، صداقت با دلم نیرنگ


مرا نور جهان ظلمت ،درخشش تیغه ی خنجر

به محفل گفتگو ها جنگ ، مرا تنهائیم سنگر!


حراّرت بر دلم آتش ، نسیم صبح من طوفان

مرا همدر یک انسان! ولی در باطنش شیطان!


مرا عشق جهان ، هجران؛ سرای آرزو حرمان

مرا پیوند دل زنجیر ، سزای عاشقی زندان!


زحال من چه می پرسی ، ندانستن گهی خوب است

چه سودی پرسش از قلبی، که در فریاد وآشوب است!!


بحال خود رهایم کن ، که تا میرم به کنچ غم

چو پاسخ را نمیگیری، بُکن این پرسش خود کم!!!


جوابی را اگر خواهی... درون دیده ام بنگر

بخوان دل را، ز چشمانم ، سپس چون دیگران بگذر!!!


سروده فرزانه شیدا


اوج عشق


در سرزمین عشق ...تا بیکرانه های رفتن
میبایست رفت
تا آنجا که مهتاب آواز میخواند
خورشید درپرتوی خویش
رقصان میدرخشد
پرنده در نغمه های دل خویش
پرواز را خاطره می کند
تا انجا که دل اوج عاشقی را
باز می یابد وخود را.

جمعه 17 اسفندماه

1386سروده فرزانه شیدا


ترک دل


ترک دل را گر کنم درزندگی
دفتر قلبم تهی گردد تهی!
شعر معبودم گریزد از دلم
ره نیابم بعد از این درهر رهی

گم شوم در لحظه های روزگار
گیج و سرگردان نمیگیرم قرار
خلوتم خالی مبادا ...زآن خدا
خالی از نجوای آن پروردگار

همچو درویشم به کنج شاعری
بر لبم نام محمد(ص) با علی (ع)
خلوتم را میبرم تا اوج ذ ّن؛
بال بگشایم به پرواز وپری
آسمانم آبی و مهد خـداست
قلب من آبی به رنگ کبریاست

اندرین خلوت منم با شعر خویش
روزگارم از همه مردم جداست
کس به عرفانش نمی فهمد مرا
این منم لبریز شوری از خدا
گر بگویم در دلم چون و چراست
در نمی یابد من ِ فرزانه را

من به ؛شیدائی؛ خود دل بسته ام
این چنین گشتم که یک وارسته ام
در تواضع سر بدامان خدا
اینچنین بامهر اوپیوسته ام
اینچنین با مهر او پیوسته ام!
فرزانه شیدا(ف.شیدا)چهارشنبه 13 دی1385


اشعار از سایت جاودانه ها

:: کتاب رازهای ارد بزرگ و پائولو کوئلیو - بخش سوم و چهارم

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد سرنوشت

 

 

 

کسی که عاشق خود و سرنوشت خویش نیست هیچ کاری از او بعید نیست .

 

 

اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم  پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد .

 

 

در هر سرنوشتی ، رازی مهم فرو نهفته است  .

 

 

باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است .

 

 

بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند .

 

 

سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست .

 

 

اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

و هیچ قلبی تا زمانی که در جست و جوی رویاهایش باشد، هرگز رنج نخواهد برد.

 

 

مرید به استادش کفت :تمام روز به چیز هایی اندیشیده ام که نباید بیندیشم, به تمنای چیز هایی گذرنده ام که نباید تمناشان می داشتو به کشیدن نقشه هایی که نباید می کشیدم .استاد, مرید را برد تا در جنگل قدم بزنند.در میان راه , به گیاهی اشاره کرد و از مریدش پرسید نام ان را می داند یا نه.

مرید گفت :بلادونا هر کس از برگ هایش بخورد از پا در می اید .

استاد گفت اما نمیتواند کسی را بکشد که فقط تماشایش می کند .

به همین ترتیب , تمناهای منفی نمی تواند هیچ اسیبی به تو برسانند , اگر به خودت اجازه ندهی فریفته شان شوی.

 

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد  شادی

 

 

 

رازها در هنگامه شادی و بازی آدمی است . نکته فراموش شده جهان اندیشه ، تعریف درست این حالت هاست .

 

 

شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد .

 

 

شادی و بهروزیمان را با ارزش بدانیم ، تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورد درست برجایی نمی گذارد .

 

 

زندگی ، پیشکشی است  برای شاد زیستن .

 

 

آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های بزرگتری از آب می گیرد .

 

 

ابله ترین آدمیان آنانیند که  با مسخره نمودن شایسته گان شاد می گردند .

 

 

سنگینی یادهای سیاه را

با تنهایی دو چندان می کنی

به میان آدمیان رو  و  در شادمانی آنها سهیم شو

لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود .

 

 

هنگامه شادمانه سرودن  و بنواختن ، چه زود گذر و کوتاه ست .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

مسخره عمیق تر و پر معنا تر از عشق هیچ پدیده ای در دنیا نیست...در افسانه های کودکان پرنسس ها وزغ ها را می بوسند و او بدل به پرنس نیکو منظر می شود ...

اما در زندگی واقعی پرنسس ها پرنس ها را در آغوش می گیرند و از انها وزغ می سازند

 

 

مریدی نزد استادش رفت و گفت:سالها در جستجوی روشنیدگی بوده ام .احساس می کنم به ان نزدیک شده ام .باید گام بعدی را بدانم .

استاد گفت زندگی ات را چگونه می گذرانی؟

_هنوز گذران زندگی را نیامو خته ام ; والدینم کمکم می کنند .اما این یک موضوع فرعی است فقط.

استاد گفت:قدم بعدی تو این است که نیم دقیقه راست به خورشید بنگری .و مرید اطاعت کرد.

پس از نیم دقیقه , استاد از او خواست منظره ی پیرامونش را توصیف کند .

نمی بینم افتاب چشمانم را خیره کرده است .

_انسانی که تنها نور را می جوید و در این راه مسئولیت هایش را وا می گذارد , هر گز به روشنیدگی نمی رسد .و کسی که چشمان خود را خیره به خورشید نگه دارد, سر انجان کور می شود.

و این توضیح استاد بود ...

 

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد شناخت

 

 

 

اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند .

 

 

بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است .

 

 

برای رسیدن به کامیابی نباید از شکست های پیشین خیلی ساده بگذرید ، شناخت موشکافانه آنها ، پیشرفت شما را در پی خواهد داشت .

 

 

شناخت ما از درون خویش آن اندازه هست که بتوانیم انتخابی درست در بدترین زمانها داشته باشیم باید به نتیجه گیری خود احترام بگذاریم .

 

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

11 دقیقه ..........

............ او می خواهد که شاد باشد. من هم می خوام ، هر کسی می خواهد ، اما هیچ کس شاد نیست.......................... من به خواسته خود به دنیا نیامدم ، من هیچ وقت هیچ کس را نداشتم که دوستم داشته باشد ، من همیشه تصمیم اشتباه گرفته ام ، حالا به زندگی اجازه می دهم برای من تصمیم بگیرد.

 

 

استاد می گوید اگر قرار است تصمیمی بگیریم , بهتر است این تصمیم را بگیریم و با عواقبش هم روبه رو شویم .پیشاپیش نمی توان عواقب تصمیم را دانست .هنر های غیب گویی برای مشاوره با مردم پدید امدند , نه برای پیش بینی اینده. این غیب گوها اندرز های نیک ولی پیشگویی های ضعیفی ارائه می کنند .در یکی از نیایش ها که عیسا به ما اموخته , می گوید :اراده ی خداوند انجام میگیرد . وقتی خداوند مشکلی را پدید می اورد , راه حلی را هم ارائه می کند .

اگر غیب گویی قادر به پیش گویی اینده بود , هر طالع بینی, ثروتمند, خوشبخت و خوشنود بود.

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

فرگرد گزینش

 

 

 

سکوی پرش و گزینش بهتر می تواند در هر گاه و جایی یافت شود ، مهم آنست که تا آن زمان ، پاکی و شادابی خویش را نگاه داریم

 

 

گزینش می تواند درست و یا نادرست باشد ، گزینش گری یک هنر است . بهره بردن از تجربه های دیگران می تواند به گزینش راه درست کمک کند .

 

 

گزینش امروز ما ، برآیند اندیشه ها و راه بسیار درازیست که تا کنون از آن گذشته ایم . این گزینش می تواند سیمای نوی را از ما به نمایش بگذارد .

 

 

آنکس ، رستاخیز و دگرگونی بزرگی را فراهم می آورد که پیشتر بارها و بارها با تصمیم گیری های بسیار ، خود ساخته شده است

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

قدرت آب در این نهفته است که هرگز چکش نمی تواند آن را بشکافدو چاقو نمی تواند آن را بدرد

 

 

به کرم سبز بیندیش بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند , به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل و کالبدش خشمگین است .

می اندیشد :من منفورترین موجوداتم; زشت, کریه و محکوم به خزیدن بر روی زمین.

اما یک روز , مادر طبیعت از او می خواهد پیله ای بتند.کرم یکه می خورد ...پیش از ان هرگز پیله نساخته.گمان میکند باید گور خود را بسازد, و اماده ی مرگ شود.هر چند از زندگی خود تا ان لحظه ناخشنود است , به خدا شکوه می برد :خدایا, درست زمانی که سر انجام به همه چیز عادت کرده ام , اندک چیزی را که هم دارم, از من می گیری؟

خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند.چند روز بعد به پروانه ای زیبا تبدیل شده.می تواند به اسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند .از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است.

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد آرزو

 

 

 

هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید .

 

 

اگر برای رسیدن به آرزوهای خویش زور گویی پیشه کنیم ، پس از چندی کسانی را در برابرمان خواهیم دید که دیگر زورمان به آنها نمی رسد .

 

 

کسی که چند آرزوی درهم ورهم دارد به هیچ کدام از آنها نمی رسد مگر آنکه با ارزشترین آنها را انتخاب کند و آن را هدف نهایی خویش سازد  .

 

 

آینده جوانان را از روی خواسته ها ، و گفتار ساده اشان ، می توان پی برد . نپنداریم که میزان دارایی و یا امکانات ، دلیلی بر پیروزی و  یا شکست آنهاست ، مهم خواسته و آرزوی آنهاست .

 

 

به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .

 

 

توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید.

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

تصمیم خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .

 

 

با استادم در دشتی نزدیک به دماغه ی سرد قدم میزدیم .گفت:"ان گل برولمیا را در انجا ببین."و اندکی بعد گفت :"ان ارکیده را ببین."چشم های من به تماشای معجزه موجودات کوچک عادت نداشتند.تنها چیزی که پیش رویم بود , مجموعه ی اشفته ای از گیاهان سبز بود و نه بیشتر.کم کم, در کنار او توانستم چشم هایم را اموزش بدهم تا در ان مجموعه , گیاهانی را که میخواستم بیابند .

خود گذراندن به تماشای ایات الهی به شیوه ی او , ما را در ادامه ی زندگی کمک میکند .فقط یک چشم تعلیم دیده میتواند ان ها را ببیند .امروز-هر چند هنوز مرتکب اشتباه هایی میشوم-بیشتر عادت کرده ام که در سناریو پیش رویم, دست خط خداوند را تشخیص بدهم.همانطور برای کسی که می داند ارکیده وجود دارد , زیبایی ارکیده قابل تشخیص است , ایات الهی نیز برای کسی تجلی می یابند که شهامت تشخیص ان هارا داشته باشد.ویلیام بلیک میگوید :"احمق نمی تواند همان درختی را ببیند که خردمند می بیند ."

برای فهمیدن این موضوع بهاب گزافی پرداختم , اما سر انجام اموختم.

 

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد توانایی

 

 

 

آنکه به خرد توانا شد ، ترس برایش نامفهوم است .

 

 

همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد .

 

 

در هنگام توانایی اگر بستانکاری دیگران را ندهی ، بویژه هنگامی که او درمانده باشد ، فر و جایگاه خویش را برای همیشه از دست می دهی .

 

 

سپاسگذاری و ارج نهادن به دیگران ، نشان بزرگی و توانایی ست .

 

 

اندیشه برتر در روزهای توفانی و آشوب و در همان حال خموشی و آرامش ، توانایی برتر خویش را از دست نمی دهد.

 

 

پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید .

 

 

آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟

 

 

آنکه نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند ارزش برتری و بزرگی ندارد .

 

 

رشد آدمیان تنها زمانی پایدار خواهد بود که بر اساس شایستگی ها و توانایی آنها باشد .

 

 

آنان که مدام دل نگران ناتوانان هستند هیچ گاه نمی توانند ناتوانی را نجات بخشند ! با اشک ریختن ما ، آنها توانا نمی شوند باید توانا شد و آنگاه آستین همت بالا زد .

 

 

تواناترین آدمها ، بیشتر زمانها خود را ناتوان می یابند .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

تنها چیزی که انسان را از رسیدن به آرزوهایش دور می کند ترس از شکست است

 

 

دو استاد هندی عشق را چنین تعریف میکنند :

اوشو:عشق ورزیدن, به معنای واقعی کلمه , تجربه ای شاهانه است , چون همچون یک امپراتور رفتار میکنید .تمنا ی عش تجربه ای گدایانه است .هرگز همچون یک گدا نباشید همواره یک امپراتور باشید

نیاسارگاداتا مهاراجه :رنج از ارزو می اید . و احساس یگانگی هر گز نمی تواند سر کوب شود –انچه سرکوب میشود,ارزوی باز شناختن است .این ارزو همانند هر چیز کاملا ذهنی , یک نیرنگ است.

متن زیر بر دیواری در شهر بوئنس ایرس نوشته شده و توسط فابیانا ریبولدی تفسیر شده است :اگر کسی را دوست دارید , ازادش بگذارید .اگر به سوی شما باز گشت , به خاطر ان است که چنین بایسته بوده است و اگر بازنگشت, به خاطر ان است که چنین بایسته بوده است

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد صوفی گری

 

 

 

آدمیان ترسو و ناکارآمد خود را در دنیایی صوفیانه قهرمان می بینند .

 

 

سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه می کنند .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

عشق نیرویی وحشی است. اگر بکوشیم مهارش کنیم ،نابودمان می کند. اگر بخواهیم اسیرش کنیم ، ما را به بردگی می کشاند . اگر سعی کنیم آن را بفهمیم ، در سرگشتگی و حیرانی بر جایمان می گذارد.

 

 

روبرت میگوید:ببین چه اثر تاریخی جالبی است!افتاب پایان پاییز اغاز به غروب میکند.در شهر سابسروخ المان هستیم.

روبرت اصرار میکند :اثر تاریخی زیر پاهایت است.

نگاهی به زمین انداختم: قطعات سنگ فرش همه به یک اندازه هستند .نمی خواهم دوستم را مایوس کنم, اما نمی توانم در ان میدان چیز دیگری ببینم .

روبرت توضیح میدهد:

-اینجا را اثر تاریخی نامرئی می خوانیم.در هر بخش از این سنگ فرش , در زیر هر یک از این سنگ ها , نام مکانی نوشته شده که تعدادی از یهودیان در انجا کشته شده اند . هنر مندان گم نام , این میدان را در طول جنگ جهانی دوم ساختند , و به ازای کشف شدن هر قتل گاه جدید , سنگی به سنگ فرشه این میدان افزوده می شده است.هر چند هیچکس نمی بیند ولی اینجا یک گواه خواهد ماند

 

 

 

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد دوستی

 

 

 

آنکه همراه است و یاور ، هر نفس اش بهایی بی انتها دارد

 

 

تنها راه ماندگاری هر مراوده دوستانه ایی ، رسیدن به ساختاری مشترک است .

 

 

دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی ست .

 

 

دوستی بیش از اندازه همانند دشمنی ترسناک است .

 

 

هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست .

 

 

برای آنکه دوستیمان پا برجا بماند بهتر است همواره میانمان فاصله ایی باشد  .

 

 

اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو .

 

 

به ارزش نگاه دوست زمانی پی می بری که در بند دشمنان و بدسگالان باشی .

 

 

دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو  و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ

 

 

هیچ گاه هماورد خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش است .

 

 

خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

چهار نیرو

آلن جونز کشیش می گوید برای ساختن روح به چهار نیروی نامرئی نیاز داریم : عشق ، مرگ ،قدرت ، زمان .

عشق لازم است زیرا خدا ما را دوست دارد .

آگاهی از مرگ لازم است تا زندگی را بهتر بفهمیم .

مبارزه برای رشد لازم است ، اما نباید در دام قدرتی که در این مبارزه به دست می آید بیفتیم زیرا می دانیم که این قدرت هیچ ارزشی ندارد.

سرانجام باید بپذیریم که روح ما هر چند ابدی است اما در این لحظه گرفتار دام زمان است ، با فرصتها و محدودیتهایش .بدین ترتیب باید طوری عمل کنیم که در زمان بگنجد، کاری کنیم تا به هر لحظه ارزش بگذاریم .نباید این چهار نیرو را مشکلاتی بدانیم که باید حل کنیم ، زیرا خارج از اختیار ماست . باید آنها را بپذیریم و بگذاریم آن چه را که باید به ما بیاموزند .

 

 

نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده ی"زور بای یو نانی")تعریف می کند که در کودکی, پیله ی کرم ابریشمی را روی درختی میابد , درست زمانی که پروانه خود را اماده می کند تا از پیله خارج بشود.کمی منتظر می ماند, اما سرانجام –جون خروج پروانه طول میکشد-تصمیم می گیرد به این فرایند شتاب ببخشد.با حرارت دهانش پیله را گرم میکند , تا اینکه پروانه خروج خود را اغاز میکند .اما بالهایش هنوز بسته اند کمی بعد, می میرد .

کازانتزاکیس میگوید:بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود, اما من انتظار کشیدن نمیدانستم. ان جنازه ی کوچک,تا به امروز, یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدانم بوده.اما همان جنازه باعث شد بفهمم که یک گناه کبیره ی حقیقی وجود دارد:فشار اوردن بر قوانین بزرگ کیهان.بردباری لازم است, نیز انتظار زمان موعود را کشیدن, و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده است

 

------------------------------------------------------

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد اندرز

 

 

 

پر حرفی در هنگام اندرز ، از اثر آن می کاهد .

 

 

اندرز جوان باید کوتاه ، تازه و داستان وار باشد .

 

 

فراموش نشدنی ترین اندرزها آنهایست که اندوهی فراوان برای بدست آوردنشان کشیده ایم .

 

 

اندرز پیران ، بیشتر زمان ها مملو از خون و درد است که بدبختانه جوان از فهم آن ناتوان است .

 

 

صدها راه برای پند و اندرز دادن وجود دارد اما بیشتر بدترین گونه آن ، که همان رو راست پند گفتن است را برمی گزینیم .

 

 

آن که پند پذیر نیست ، در حال افتادن در چاله سستی و زبونی است .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

مرغ توکا تصمیم می گیرد

 

توکای پیری تکه نانی پیدا کرد ، آن را برداشت و به پرواز در آمد . پرندگان جوان این را که دیدند ، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند .

 

وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می کنند ، نان را به دهان ماری انداخت و با خود فکر کرد:

- ((وقتی کسی پیر می شود ، زندگی را طور دیگری می بیند : غذایم را از دست دادم ؛ اما فردا می توانم تکه نان دیگری پیدا کنم . اما اگر اصرار می کردم که آن را نگه دارم ، در وسط آسمان جنگی به پا می کردم ؛ پیروز این جنگ ، منفور می شد و دیگران خود را آماده می کردند تا با او بجنگند و نفرت قلب پرندگان را می انباشت و این وضعیت می توانست مدت درازی ادامه پیدا کند.

فرزانگی پیری همین است : آگاهی بر این که باید پیروزی های فوری را فدای فتوحات پایدار کرد.))

 

 

وقتی کار بر روی چیزی را اغاز میکنید همواره جریان مخالفی در برابرشما وجود خواهد داشت.اگر بتوانید از دشواری های نخستین عبور کنید, ان جریان مخالف تقویت خواهد شد.

باید از این امر بهره بگیرید.میل به جلب رضایت تمام مردم دنیا باعث پیشرفت شما نمیشود.تنها میان حالان در این امر موفق میشوند,و حتا همین هم مشروط به قربانی های شخصی بسیار است.نیز نفرت یا بیزاری از کسی که شمارا دوست ندارد,شما را پیش نخواهد برد.مطمئن باشید که این بخشی از کار است.از انرژی جریان مخالف برای پرورش خود استفاده کنید,تا در انچه میکنید,عمیق تر و جدی تر باشید.ان را بپذیرید.

در همین حال,اگر این جریان شمارا از ره خود جدا کرد,به خاطر ان است که این راه مناسب شما نیست.در این صورت,تنها دست خود خداوند می توانسته این جریان مخالف را خلق کرده باشد

 

------------------------------------------------------

  « ارد بزرگ   Orod Bozorg »

 

 

فرگرد زندگی

 

آنچه رخ داده را باید پذیرفت اما آنچه را روی نداده ، می توان به میل خویش بنا نمود .

 

 

بزرگترین گمشده های ما در زندگی ، نزدیکترین ها به ما هستند ! .

 

 

آنکه مدام از کمبودها و ناراستی های زندگی خویش سخن می گوید دوست خوبی برای تو نخواهد بود .

 

 

می گویند رسیدن به آرامش هدف است باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه می گذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر .

 

 

بزرگترین اشتباه و چاله زندگی یک زیاده خواه  ، در  آنست که پیش از کسب آمادگی لازم  پشت میز مدیریت بنشیند .

 

 

جریان های آلوده به مرداب خواهند رسید سخن گفتن از آنها، زندگیمان را تباه می سازد .

 

 

نگاه ما به سختی های زندگی باید همانند نگاه به انبار پر از مهمات باشد  . این انبار هر چه بزرگتر و افزونتر باشد پادشاهی باشکوه تری در راه است .

 

 

جز نامیدی و افسردگی هیچ بن بستی در زندگی آدمی نیست .

 

 

برای ربودن دل آدمیان باید بر هم پیشی گرفت و این  زیباترین آورد زندگی است .

 

 

شکست های زندگی ، درهای پیروزی را  می گشاید و خودپسندی درهای پیروزی را یکی پس از دیگری می بندد .

 

 

اگر هدف زندگی هویدا باشد ده ها راه بن بست نیز نمی تواند ما را از پیش رفتن به سوی آن باز  دارد .

 

 

آنکه فکر می کند با گذشتن از زندگی خویش می تواند همه را دلشاد دارد و مخالفی هم نداشته باشد ! سخت در اشتباه است .

 

 

آنانی که در کنار ما زندگی می کنند اما کنشی ندارند و وارستگی را در پشت کردن به جهان می دانند گوشه نشینی می کنند و همه چیز را گذرا می دانند تکه گوشتهای هستند که هنوز از جهان حیوانی خود به دنیای آدمیان پا نگذاشته اند . آنکه ما را به این جهان آورد فر و خرد را مایه رشد ما قرار داد ، باید به آنان گفت خرد و دانش را انکار کردن با خوابیدن و مردن تمیزی ندارد .

 

 

پیران فریبکار، آتش زندگی جوانانند .

 

 

بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است .

 

 

آنانیکه سامان و پویندگی در کیهان را دروغ می پندارند ، همواره در اندیشه کین خواهی و حمله به جهان پیرامون خویش هستند . زندگی خود و نزدیکانشان را تباه می سازند  و سرانجام در برآیندی بزرگتر از هستی ناپدید می شوند .

 

 

نتیجه گیری زود پس از رخدادهای مهم زندگی از بی خردی است .

 

 

ساده باش ، آهوی دشت زندگی ، خیلی زود با نیرنگ می میرد .

 

 

اگر در بند زندگی روزمره تان شوید نمی توانید گامی بسوی بهروزی بردارد .

 

 

در دوی زندگی ، همیشه هماورد را شانه به شانه ات بپندار و همیشه با خود بگو تنها یک گام پیشترم ، تنها یک گام .

 

 

هیچ پیر جهان دیده ای منکر برآیند زهرآلود ، دارایی حرام در زندگی آدمی نیست .

 

 

آنکه زندگی بدون رنج و تلاش را برمی گزیند پیشاپیش مرگ خویش را نیز جشن گرفته است .

 

 

زندگی میدان ادامه راه اشتباه نیست هر گاه پی به ناراستی راه خود بردیم  باید به ریشه و بن پاکی خویش باز گردیم ، نه آنکه با اشتباهی دیگر آن را ادامه دهیم که برآیند آن ، از دست دادن همه عمر است .

 

 

دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است.

 

 

اگر آغاز زندگی ات با سپیده دم و روز همزاد  گشت همواره در جست و جوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش ، و اگر درشب و سیاهی  آغاز شد از امید در خود چراغی بیافروز که پگاه خوشبختی نزدیک است.

 

 

صدا زنده است یا مرده؟ رنگ ها بخشی از پیکره ای زنده اند یا مرده ؟ ! آذین بند و رخت چطور؟ !!!

اگر کسی در این پرسش ها خوب بنگرد خواهد دید همه آنها دارای روان و نیرو هستند . یک آوای زیبا می تواند شما را از خود بی خود کند ، رنگی ویژه می تواند شما را آرامش و یا  به خشم در آورد و یا پدیده های  بی جانی همچون نامه و جامه و …  به صد زبان با شما گفتگو می کنند ، همه آنها در حال سرودن آواز خوش دمادم زندگی اند

 

 

در زندگی نادان سرانجام یک گره  ، صدها گره باز نشدنی است  .

 

 

تاریکی در زندگی ماندگار و ابدی نیست ، برسان روشنایی .

 

 

سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد .

 

 

آدمیانی مانند گل های لاله ، زندگی کوتاه در هستی  و نقشی ماندگار در اندیشه ما دارند .

 

 

آدمی با کینه ، زندگی را بر دوستان نیز تنگ می کند .

 

 

این سخن پذیرفته نیست که : “پیکر بزرگترین زندان روان آدمی است” باید گفت پیکر بهترین دوست و همدم زندگی این جهانی روان است چرا که همیشه بدون کوچکترین بهانه ای بدنبال خواسته های او می دود . این که گفته شود روان در بند بدن است و باید زودتر آزاد شود تا به دیدار دلدار بشتابد ، اشتباه است چون هم او بدن را به روان هدیه نموده است کسی که دلدار می خواهد باید به خواست او تن دهد .

 

 

در پایان کوچه بن بست زندگی ، بارها و بارها ابله هان را دیدار خواهی کرد  .

 

 

اگر شور زندگی و امید را ، در پیکره خاکستری یاران خویش بارور کنیم تنهایی هیچ گاه به سراغ مان نخواهد آمد .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

انسان می تواند آینده خودش را بسازد مشروط بر انکه تصمیم به ادامه راهش بگیرد. برای این، نیازمند آن است که از گذشته رها شود و از میان راه هایی که به او ارائه میشود ، بهترین را برگزیند.

 

 

انا سینترا تعریف میکند پسر کوچکش با کنجکاوی کسی که واژه ی جدیدی میشنود,اما هنوز معنای ان را نمیفهمد-از او پرسید:

-مامان پیری یعنی چه؟

انا پیش از انکه پاسخ بدهد,در کمتر از یک ثانیه به گذشته سفر کرد و لحظات مبارزه,دشواری ها و نومیدی های خودش را به یاد اورد و تمام بار پیری و مسئولیت را بر شانه هایش احساس کرد.چشمانش را به سوی پسرش گرداند که خندان منتظر پاسخی بود.انا گفت:پسرم,به صورت من نگاه کن .این پیری است.وپسر چروک های ان صورت و اندوه ان چشم ها را تماشا کرد.چه باعث شد که پسر تعجب نکند و پس از چند لحظه پاسخ بدهد:مامان!پیری چقدر قشنگ است؟

 

 

 

 

------------------------------------------------------

  « ارد بزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد پرسش

 

 

 

پرسشگری حس کودکانه ایی است که تا پایان زندگی باید همراهش داشت .

 

 

پرسش روشن شاگرد از پاسخ استاد ارزشمندتر است .

 

 

آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند .

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

خاطرات یک مغ:

 

انسان هرگز نمی تواند از رویاها دست بکشد. رویا خوراک روح است، همانطور که غذا خوراک تن است. در زندگی بارها رویاهامان را فرو ریخته و تمناهامان را ناکام می بینیم، اما باید به دیدن رویا ادامه بدهیم . اگر نه روح مان می میرد و آگاپه نمی تواند به آن دست یابد ....

 

نخستین نشانه کشتن رویاهامان کمبود وقت است. پرکارترین آدمهایی که در زندگی دیده ام همیشه وقت کافی برای انجام هر کاری داشته اند. کسانی که هیچ کاری نمی کنند، اغلب خسته اند و هیچ توجهی به اندک کاری که لازم است ندارند. مدام شکایت می کنند که روز بسیار کوتاه است . حقیقت این است که از جنگیدن می ترسند

.

دومین نشانه مرگ رویاهامان در قطعیت های ما نهفته است . از آنجا که نمی خواهیم زندگی را ماجرایی عظیم ببینیم ، کم کم خودمان را در کم خواستن از زندگی، خردمند و منصف و محق می بینیم. به آن سوی دیوارهای هستی روزانه مان می نگریم و صدای شکسته شدن نیزه ها را می شنویم و بوی غبار و عرق را استشمام می کنیم و آتش های عظیم و چشمهای تشنه پیروزی جنگ جویان را می بینیم اما هرگز لذت، آن لذت شگرف درون قلبهای رزم آوران را نمی بینیم. برای آنان نه پیروزی مهم است نه شکست . تنها جنگیدن مهم است

.

سومین نشانه مرگ رویاهامان آرامش است. زندگی به غروب یک شنبه تبدیل می شود؛ هیچ چیز بزرگی نمی خواهیم. بیشتر از آن چه خود مایلیم ببخشیم، نمی خواهیم . خود را بالغ می پنداریم رویاهای جوانی مان را کنار می گذاریم و موفقیت شخصی و حرفه ای خود را می جوییم . شگفت زده می شویم که افرادی به سن و سال ما هنوز از زندگی، فلان چیز یا بهمان چیز را می خواهند. اما در حقیقت در ژرفای قلبمان می دانیم آن چه رخ داده است این است که ما از نبرد برای رویاهامان از جنگیدن دست کشیده ایم

.

با انکار رویاهامان و رسیدن به آرامش، وارد دوره کوتاهی از آسودگی می شویم اما کم کم رویاهای مرده در درون ما می پوسند و سراسر زندگی مان را متعفن می کنند . با افراد پیرامون بی رحم می شویم و بعدها این بی رحمی را به خود معطوف می کنیم و این جاست که بیماری ها و روان پریشی ها سر بر می آورند. آن چه می کوشیدیم در نبرد از آن بگریزیم – نومیدی و شکست – در نتیجه جبن بر سر ما می آید. و دریک روز زیبا، رویاهای مرده و فاسد، تنفس را برای ما دشوار می کنند و آرزوی مرگ می کنیم، مرگی که ما را از قطعیت کارها و آن آرامش وحشتناک غروب یک شنبه آزاد می کند

....

تنها راه نجات رویاهامان مهربانی با خویش است . باید مقتدرانه با هر تلاشی برای خود تنبیهی -هر چه هم که نا آشکار باشد- برخورد کرد برای دانستن اینکه چه زمانی با خود بی رحمیم باید هر درد روحانی – گناه، پشیمانی، بی تصمیمی، و جبن – را به درد جسمانی تبدیل کنیم. با تبدیل درد روحانی به یک درد جسمانی، می فهمیم این درد چه آسیبی به ما می رساند

 

 

 

 

------------------------------------------------------

  « ارد بزرگ   Orod Bozorg »

 

 

 

فرگرد خردمند

 

 

 

اهل خرد ، پیشتاز روزگار خویش اند .

 

 

آدم خردمند ، تار و پودهای اصلی زندگی را می یابد .

 

 

شب زندگی برای خردمند ، همچون روز روشن است .

 

 

سخن های پست ، آدمهای حقیر را جذب و خردمندان را فراری می دهد .

 

 

بازده خرد برای اهل معنا ، کلام سکرآور است .

 

 

هر آنکه خردمندتر است  اهریمن بیشتر به او حمله می کند . در میدان جنگ و آورد او هزاران فتنه و افسون کشته شده را خواهی دید .

 

 

دشمنی و پادورزی ، به آدم خردمند انگیزه زندگی می دهد .

 

 

گفتگو با خردمندان و دانشوران ، پاداشی کمیاب است .

 

 

رایزنی با خردمندان ، پیروزی در پی دارد .

 

 

دانش امروز  فر بسیاری در پی داشته ، اما  نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد . امنیت را  بزرگان خردمند به ما می بخشند

 

 

-------------------

--------------------------

-------------------

 

 

 

  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

 

در یکی از تلخ ترین لحظه های تصلیب دزدی می فهمد کسی که کنارش میمیرد پسر خداست.می گوید:مولا آنگاه که به ملکوت خود درآیی مرا به یاد آور.عیسی پاسخ میدهد:هرآنینه امروز با من در فردوس خواهی بود .و یک راهزن به نخستین قدیس کلیسای کاتولیک تبدیل شد.دیماس قدیس .هنوز نمیدانیم دیماس برای چه به مرگ محکوم شد.در کتاب مقدس چنان آمده که او به گناهانش اعتراف کرده و گفته به خاطر جنایاتی که انجام داده محکوم به مرگ شده است.فرض کنیم که چنین اعمال شریرانه ای انجام داده باشد که برای مصلوب کردنش کافی باشد؛با این وجود در واپسین دقائق زندگیش حرکتی حاصل از ایمان سعادتمندش می کند.هر گاه به هر دلیلی خود را از داشتن یک زندگی روحانی عاجز یابیم میتوانیم این مثال را به یاد آوریم.

 

 




-------------------------------


« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

خلاصه زندگی نامه ارد بزرگ  :

 

- بی شک ارد بزرگ برجسته ترین اندیشمند حال حاضر ایران است .

 

- اندیشه های او در کتابی با عنوان آرمان نامه گرد آوری شده است .

 

- روح میهن پرستی و توجه ویژه اش به انسانیت بر سراسر نوشته هایش حاکم است .

 

- تا کنون در دهها کتاب به اشکال گوناگون به طرح نظریات و افکار او پرداخته اند .

 

- دو نظریه مشهور دارد به نام های قاره کهن و کهکشان بزرگ اندیشه .

 

- دارای هواخواهان بسیار در رده های مختلف کشورهای آسیای میانه است .

 

- از دوستانش می توان به احمد شاه مسعود اشاره کرد و بسیاری معتقدند احمد شاه مسعود در پنج سال پایانی زندگی خود به خاطر ارتباط با او از یک چریک صرفا مذهبی تبدیل به یک مبارز ملی شد.

 

- داده های موتور جستجوگر گوگل نشان می دهد او پر طرفدارترین نخبه زنده ایرانیست .

 

- ریشه خانواده گی او را در تبار سلجوقیان می دانند همانهایی که شاهنامه را تکثیر کردند و تاریخ خورشیدی را در مقابل تاریخ قمری به ایرانیان عرضه نمودند .

 

- پارسی زبانان از پند های اخلاقی و اجتماعی او بیشترین استقبال را نموده اند .

 

 

 

 

زندگی نامه و بیوگرافی ارد بزرگ :

 

بی شک ارد بزرگ یکی از برجسته ترین اندیشمندان حال حاضر ایران است نگاهی سطحی به زندگی و آثارش ما را چنان شیفته خود می سازد که می توان با نوای صدایش رقصید و پیش رفت اندیشه های او وجوه مختلفی دارند که قوی ترین وجه آن توجه ویژه اش به اخلاقیات و پاک زیستی انسان است . توجه ویژه ارد به اخلاقیات باعث نمی شود رازهای زندگی مدرن امروز را در نظر نگیرد ، فرآیند و بازده اندیشه خردگرایانه او موجب پیراستن ناراستی هاست .

 

حوزه فلسفه اجتماعی اش ریشه در سنت ایران باستان دارد می توان او را میهن پرست ترین اندیشمند صد ساله اخیر ایران دانست جایی که می گوید :

ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند .

و یا :

میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر .

 

بجز ایران بسیاری در کشورهای فارسی زبان حوزه فرهنگی ایران از مریدان ارد محسوب می شوند . این مسئله به جوانان و محیط های دانشگاهی ختم نمی شود گاهی در بین سیاستمداران و افراد نام آشنای کشورهای آنها هم می توان کسانی را دید که به جهات مختلف به او دل بسته اند بمانند این مطلب که از سایت موسسه مطالعاتی فرهنگی روسیه, آسیای مرکزی و قفقاز (ایراس) برداشت نموده ام :

 

خاطره ای از احمد شاه مسعود و ارد بزرگ :

این خاطره حکایت از روابط نزدیک این دو تن دارد که در طی سالهای تنهایی احمد شاه مسعود و ظهور و قدرت دو چندان طالبان ، که کابل ، هرات و مزار در اختیار طالبان و نیروهای متجاوز پاکستان بود . هر روز دهها بار مناطق اندک باقی مانده بمباران می شدند و در آن هنگامه ، که افکار عمومی می پنداشت شیر تنگه پنجشیر ( مسعود ) به زانو در خواهد آمد، و اندک نیروی مردم افغانستان هم قربانی سیاستهای آمریکایی دولت پاکستان و عربهای متجاوز امارات واقع شود .ارد بزرگ ، احمد شاه مسعود را مورد حمایت خویش قرار می دهد و چنانچه در آن خاطره می خوانیم احمد شاه به شدت تحت تاثیر روح بزرگ او قرار می گیرد. در این خاطره زیبا می خوانیم ارد بزرگ هدیه ای برای احمد شاه مسعود می فرستد .آن هدیه در واقع یکی از آثار هنرمندانه اوست. تابلویی فوق العاده زیبا ، با تمی شگفت انگیز ...در آنجا شیر سنگی است که پایش زخم برداشته و آهوی ظریف و کوچک ، گونه خویش را بر زخم گذاشته تا خون بیرون نزند ... این تشبیه و استعاره زیبا گویای درک عمیق ارد بزرگ از شرایط نه چندان مناسب احمد شاه مسعود را داشت . و در ادامه آن خاطره می خوانیم وقتی احمد شاه آن اثر را از پیک ارد بزرگ ، در طی مجلسی دریافت می کند شدیدا منقلب و دگرگون می شود و چهره آرام و متین او به هم می ریزد او در آن جا از خواب شب قبل خود به نزدیکانش سخن می گوید بله خوابی که از ارد بزرگ ، یک اسطوره می سازد و برای قوم افغان آشنایی دیرین می شود ...

 

احمد شاه می گوید "خواب می دیدم پایم در نبرد زخمی شده و در آن هنگامه تنهایی مردی با لهجه ایرانی می گفت احمد شاه ناراحت نباش ، تو فرزند ایرانی !! . و در ادامه می گوید آن مرد بزرگ بسرعت پایم را می بست تا جراحتم التیام یابد"

 

 این خاطره زیبا از جهات گوناگون قابل ارز یابیست نگاه عمیق و مسئولیت شناس یک هنرمند را نشان می دهد.او خود می اندیشد ، احساس مسئولیت می کند و بدون آن که منتظر این و آن باشد دست به عمل می زند شاید امروز این خاطره با همان آدمهای اندکی که از آن خبر داشتند هیچ گاه گفته نمی شد و این راز همچون راز مرگ احمد شاه در دل تاریخ مدفون می شد ، اما! اما ارد مسئولیت خویش را پیش وجدان و آرمانهای خویش به انجام رسانیده است.او به هنر ایرانی به عنوان ابزاری می پردازد که می تواند قسمتی از خلقت انسانی که نیروی ست آسمانی ، را برای رهایی و کمال بشر بکار گیرد آثار او مادی نیستند و با نگاه مادی هم غیر قابل تفسیراند ، بقول دکتر مهرانفر برای شناخت ارد لازم است .

 

تائو ، فردوسی بزرگ و خیام فیلسوف را بشناسیم او از تائو لطافت و گذرایی و از فردوسی بزرگ هدف و آرمان مقدس و از خیام فیلسوف جهان فانی و بی ارزش را آموخته است.

 

احمد شاه مسعود به گفته یارانش در سفرها و منزلش در کنار قرآن دیوان حضرت حافظ را هرگز از خود جدای نمی کرد و ارادت خواصی به حافظ گرانمایه داشت .

 

آری داستان ارد داستان مردیست که عاشقانه سرزمین اجدادیش را ، فرزندان و تاریخش را دوست دارد اما این عشق موجب ستایشگری دائم و بی نتیجه گذشته نشده است . درسها و سخنان حکیمانه او این روزها از همه جا شنیده می شود صد ها هزار سایت و صدها نشریه روزانه کلام دلنشین او را تکرار می کنند و نسلی را با خود همراه نموده اند .

 

تصور این بود که جوانان ایران با اندیشمندان خویش قهر نموده اند اما امروز به خوبی شاهد موجی هستیم که همراه با اندیشمند معاصر آنهاست . ایرانیان هیچ وقت روشن اندیشان خویش را رها ننموده اند آنان بدنبال ندای حقیقی انسانهای آزاده اند . و او می گوید :

رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی .

 

و این ندا را امروز در گلوی خسته و غمگین ارد یافته اند اشک ها و غمگنانه های او نوای دل انگیز هزاران هزار مشتاق رشد و آرمانخواهی ایرانیان گشته است آن گاه که می گوید :

یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست .

 

سخن گفتن از ارد OROD کار ساده ای نیست او و خواست هایش را نمی توان در یک مجموعه کوچک و یا حتی دریک کتاب تعریف نمود آنچه من از این نابغه معاصر کشورمان می دانم آنست که زاده شهر توس نو (مشهد )است اما پدرش و اصلیتش از دیار شیروان یکی از شمالی ترین شهرهای خراسان بزرگ است به لحاظ نژادی به سلاجقه متصل می شوند چنانچه می دانیم هزار سال قبل سلجوقیان ایل بزرگی در ناحیه آمودریا و فرارود بودند (ناحیه ای که همکنون کشورهای تاجیکستان ، جنوب شرقی ازبکستان ، شرق ترکمنستان و قسمت شمالی افغانستان است ) سلجوقیان مسعود جانشین محمود غزنوی را از سلطنت به زیر کشیدند و رفته رفته گستره ایران را تا مدیترانه پیش بردند سلجوقیان گسترده ترین حکومت ایرانی را پس از اسلام بر سراسر منطقه گسترانیدن بازماندگان آنان در نواحی از مناطق شمال خراسان و منطقه بختیاری ایران ساکن شدند . بله خواجه نظام الملک توسی صدر اعظم دولت سلجوقی در سایه قدرتی که از علم و اندیشه های فردوسی بدست آورده بود ، توانست از خرابه غزنویان ، نظام اداری و اجتماعی درخشانی همچون تاسیس مدارس نظامیه و بفرمان ملک شاه سلجوقی که عاشق فرهنگ نیاکان و فردوسی بود تقویم خورشیدی ( جلالی ، شمسی ) را با کمک خیام و گروهی دیگر از نخبگان سرزمینمان ایران در مقابل هجری قمری تازیان ایجاد نمود .

مهمترین رکن اداره کشور در این دوره در اختیار مجلس ریش سفیدان بود آنان امرا و پادشاهان دودمان سلجوقی را بر می گزیدند و از قدرتی نظارتی و گاها تنبیهی برخوردار بودند ( شبیه سلسله اشکانیان )آنان معتقد به اصل فکر برتر بودند شاهنامه فردوسی و صدها اثر تاریخی دیگر را احیا کردند آنان حاکمیت تازیان (اعراب) را بطور کلی در خاورمیانه محدود به منطقه شبه جزیره عربستان نمودند نکته جالب در مورد گسترش حاکمیت این قوم بزرگ وجود داشت و آن مطلب این است که آنها هیچ گاه به شهرهای بین راه وارد نمی شدند تنها سفیری را به داخل شهر مربوطه می فرستادند و اولین خواستشان آن بود که دیگر خطبه ای به نام خلیفه بغداد خوانده نشود و رسما حکومت سلجوقی را بپذیرند .ذکر این حوادث تاریخی باعث می شود بهتر با اندیشمندی آشنا شویم که بر پیرامون خود دارای شناخت و ریشه است بقول حکیم فردوسی:

پدر چون به فرزند ماند جهان ........کند آشکارا برو بر نهان

گر او بفگند فر و نام پدر ...............تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

کرا گم شود راه آموزگار ...............سزد گر جفا بیند از روزگار

 

به نظر من ما با شخصیتی روبرو هستیم که در این پیشینه کهن شناور است اهل خرد همواره در دوران زندگی این جهانی خویش در چنین وضعیتی قرار دارند . شما به زندگی سراسر رنج و اندوه فردوسی بزرگ نظری بیفکنید و سپس هزار سال بعد در همان شهر و همان خاک اخوان ثالث متولد می شود رشد می کند برگ می دهد و شاخسارش پر میوه می شود با همان غمها و همان محنت ها با همان آواز با همان آثار تراژیک ...

هر چند خود اخوان داشتن ریشه باستانی خویش را در قالب شعری رد می کند

اما اگر این ریشه نبود سفارش نمی کرد در کنار فردوسی بزرگ دفنش کنند ...

آری اُرد نیز با آثارش از ریشه های مشترکی سخن می گوید که شاید امروز در مرزهای کنونی ایران نباشد اما روان او همچنان در دره های شگفت انگیز بدخشان و کوههای مرتفع پامیر و رود بزرگ جیهون پرواز می کند

وقتی او را در حال صحبت با تاجیکان و یا اهالی شمال افغانستان و یا جنوب ازبکستان که گاها برای دیدنش می آیند می بینید متوجه می شوید که پرواز روح در دل تاریخ یعنی چه ، آنوقت که چشمان متعجب و مبهوت میهمانان را می بینید با آهنگ صدای او همراه می شوید و به ژرفای روان او فرو می روید .

 

اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریات شگفت انگیز او موجب جلب و گرایش بسیاری از علاقمندان به علوم انسانی و بعضا علوم سیاسی شده است . ارد بزرگ به نوعی معمار است ، او از آینده ایی سخن می گوید که می تواند ایران را به جایگاه اصلی خود باز گرداند . شاید مهمترین نظریه او یعنی قاره کهن خود به تنهایی بتواند بیشترین تغییرات را در سطح روابط خارجی ایران و 19 کشور اطراف آن بوجود آورد . او به صراحت از تبانی شرق و غرب برای بلعیدن حوزه فرهنگی مرکز جهان ( که ایران در قلب آنست) یاد کرده است نظریه او مبتنی بر سخن فردوسی است که می گوید سلم و تور دو فرزند فریدون که یکی بر غرب و دیگری بر شرق جهان حکومت می نمودند برای تصاحب سرزمین ایرج حاکم منطقه قاره کهن (نامیست که ارد بزرگ بر منطقه ای از کشمیر تا مدیترانه نهاده است ) را می کشند . و او می گوید قاره کهن امروز توسط آسیا و اروپا بلعیده شده است . و چین با شروع بحث جاده ابریشم بدنبال افکار استعماری است حال آنکه این جاده ، راه انتشار فرهنگ غنی ایران به شرق و غرب بوده است و نمونه آن افکار میترایزم و شاهنامه فردوسی ماست که هر دو را با جعل اسامی چینی ها از آن خود می دانند .

 

او به ساختارهای سیاسی کشورهای محدوده قاره کهن نظری ندارد او همه را دعوت به همگرایی می کند او با دلایل بسیار ثابت می کند اگر این 20 کشور دست در دست یکدیگر بگذارند ساختاری بسیار قدرتمندتر از اتحادیه اروپا خواهند یافت .

 

نظریه قاره کهن . ایده ارد بزرگ

 

رنگ صورتی محدوده قاره کهن را به نمایش می گذارد

 

 

 

نقشی که ارد بزرگ برای ایران در قاره کهن قائل است نقشی فرهنگی و تاریخی نظیر یونان در اروپاست .

 

قاره کهن امروز اسیر آسیا و اروپاست .

 

تاریخ و فرهنگ در شرق به چین ختم می شود و در غرب به یونان .

 

یکی از وجوه جالب و بارز این نظریه ایجاد همگرایی بیشتر منطقه ایی است که خود موجب خلع سلاح تجزیه طلبان در سطح کشورهای منطقه می گردد .

 

ارد بزرگ با نظریه قاره کهن خود پرده از حقیقتی برداشته که تا کنون هیچ اندیشمندی به آن توجه نکرده بود .

 

یکی دیگر از ایده های او نظریه کهکشان بزرگ اندیشه است. که دقیقا نقطه عکس نظریه دهکده کوچک جهانی است او با دلایل مستدل ثابت می کند جهان رو به انفجار اندیشه های گوناگون است و پیش بینی می نماید بزودی تعداد سایت های اینترنتی به چندین برابر جمعیت کره زمین برسند . او ثابت می کند جهان غرب با ابزار رسانه و اینترنت نمی تواند با تزریق فرهنگش یکپارچگی مورد نظر خویش را فراهم سازد .

 

ارد بزرگ GREAT OROD

 

با اینکه ایده های ارد بسیار جذاب است اما آنچه موجب شهرت روزافزون او گشته نصایح و پندهای حکیمانه اوست . پندهای او شامل تاکیدات مستمرش بر راستی ، احترام به ریش سفیدان ، پاسداشت اسطوره ها و میهن دوستی می گردد .

 

دهها مقاله و کتاب در مورد اندیشه های ارد بزرگ نگاشته شده است . بعضی او را علامه اقبال لاهوری عصر حاضر می دانند و عده ایی همپای فردریش نیچه در فلسفه و کسانی معتقدند جبران خلیل جبران امروز است . و البته جالب خواهد بود که بدانیم ارد و جبران خلیل جبران هر دو در 17 دی ماه زاده شده اند .

 

 

 

دکتر شهناز خاتمی هم مقالات بسیاری در مورد ارد بزرگ نگاشته که یک نمونه از آنان را که احتمالا برای شما نیز جالب و خواندنیست تقدیم می کنم

 

 

 

رابطه کار با خواست در نگاه ارد بزرگ

 

کار ما برآیند خواست و برنامه ماست آنکه خواست و برنامه ایی ندارد کاری انجام نمی دهد . ارد بزرگ

 

 

چرا بعضی از آدمها برای خود آینده ایی نمی بینند ؟ دلسرد و نامیدند ؟ همواره آیه یاس می خوانند و ناخودآگاه بذر افسردگی می پاشند ؟

پاسخ به این سئوالات را می توان در یک کلمه خلاصه نمود و آن نداشتن (( امید )) است

از سخن ابتدایی بحث مان می شود نتیجه گرفت (( کار نتیجه داشتن خواست است )) و خواست بدون امید و هدف بوجود نمی آید .

شاید بگویید کار ما لزوما می تواند خواست ما نباشد و نتیجه نیاز و اجبار باشد ،

بله تمام افکار و کنش های ما پاسخی ست به نیازهایی که جسم و روان از ما انتظار دارند اما بطن نیاز های ما و حتی نوع نگاه ما ریشه در هدفمندی زندگی و خواستی عقلانی دارد ، امید و آرزو شکل ظاهری و بیرونی آن می باشد .

اعتیاد ، فحشا و بزهکاری در جوامعی رواج دارد که بذر نامیدی و یاس در آنها پاشیده شده باشد

سستی اجتماعی و عدم تحرک نسل نو نتیجه سرکوفتگی آرزوهای آنان است .

این نسل شاید نتواند ابتدا موجب ترقی و رشد خود شود اما انباشتن خواسته ها به ایجاد رستاخیزی بزرگ منتهی می گردد .

مهمترین اتفاقی که رخ می دهد ظهور رهبرانی است که گویی هیچ چیز نمی تواند آنها را از پای بیندازد

واقع امر آنست که جوامع قابلیتی را در اندرون خویش دارند که می توانند در آخرین لحظه انسانها را از بدترین کابوسها نجات بخشند .

 

در این جوامع مردان برتر و بقول فردریش نیچه (( ابر انسان )) متجلی می گردند و سخنانش درمانگر درد ها و رنج های نسل شان می گردد .

 

ابر انسان نسل خویش را دعوت به عملگرایی می کند . او می خواهد ضعفها را با کار و قیامی همگانی از بین ببرد .

ارد بزرگ جمله زیبایی در این زمینه دارد : " آنچه رخ داده را باید پذیرفت اما آنچه روی نداده را می توان به میل خویش ساخت " .

 

" به میل خویش " یعنی آنکه باید ادامه را با خواست خویش پیش برد نه خاموشی .

ارد بزرگ حدس می زند که نسل افسرده پیشاپیش برای سستی خویش هم دلایل بیاورد و بدین خاطر می گوید : " رویا پردازی که عملگرا هم باشد می تواند سرچشمه دگرگونی های بسیار گردد ".

او تلویحا می گوید حتی می توان برای باروری و کار بیشتر به رویاها پناه برد و عقل محوری را که تابع واقعیتهای زمان حال خود می باشد را به کنار گذشت و آینده را به شکلی رویایی و دست یافتنی دید .

این خود باعث حرکت و جوشش می شود رویاها قابلیتی است که به انسان این نیرو را می بخشد که هر چیز به ظاهر غیر ممکن را نیز به دست آورد .

 

سخنان و کلمات بزرگان چنان انرژی در درون خود دارند که می توانند نسل های خاموش را از خواب های سنگین بیدار کنند .

شاید یکی از زیباترین جملات ارد بزرگ این جمله باشد که : آرامش اگر همیشگی باشد سستی و پلشتی در پی دارد .

 

رسیدن به آرامش دائمی ! شعار تبلیغاتی بسیاری از خماران و اهل تصوف است فرقه های مختلفی از هندویان و بودایی ها هدف و خواست خویش را برای رسیدن به آرامش مطلق می دانند شاید معنای جمله ارد بزرگ را آن زمان بتوان خوب درک کرد که بدانیم این آرامش و خلسه وحشتناک موجب گشت قرنها شبه قاره هند تن به استعمار بسپارد .

اهل تصوف سعی می کنند به خود بقبولانند که اگر ما خوب باشیم ! به جهان از دریچه خوبی خواهیم نگرست پس در این حالت بدی وجود ندارد در حالیکه در هر ثانیه هزاران نفر در سرتاسر دنیا گرفتار رفتارهای خشنونت آمیز و تجاوز قرار می گیرند ارد بزرگ به این گوشه نشینان می گوید :

آنکه می گوید همه چیز خوب است و بدی وجود ندارد با کسی که همه چیز را اهریمنی می پندارد تفاوتی ندارد . برآیند چنین افکار سخیفی به چاه نیستی گرفتار آمدن است تنها کسانی خوبی را خوب می بینند که بدی و اهریمن را باور داشته باشند و از آن پرهیز کنند .

نگاه سخت ارد بزرگ به اهل تصوف و ریاضت کشان بدین خاطر است که او حرکت و جوشش نسل نوی سرزمینش را می خواهد و نه فسردگی و انجماد را...

باز در جایی دیگر می گوید : " آنکه زندگی بدون رنج و تلاش را برمی گزیند پیشاپیش مرگ خویش را نیز جشن گرفته است" .

ارد بزرگ در جایی سخت ترین حمله را به اهل تصوف و صوفی گری می کند که بسیار جالب و خواندنی است : " آنانی که در کنار ما زندگی می کنند اما کنشی ندارند و وارستگی را در پشت کردن به جهان می دانند گوشه نشینی می کنند و همه چیز را گذرا می دانند تکه گوشتهای هستند که هنوز از جهان حیوانی خود به دنیای آدمیان پا نگذاشته اند . آنکه ما را به این جهان آورد فر و خرد را مایه رشد ما قرار داد ، باید به آنان گفت خرد و دانش را انکار کردن با خوابیدن و مردن تمیزی ندارد " .

 

نتیجه این بحث را می توان اینگونه دانست که :

 

برای باروری و ایجاد تحرک و روحیه لازم در افراد باید ریشه های آرمانی و هدف آنها را تقویت نمود

باید روحیه بخشید

باید صوفی منشی را کالبدشکافی کرد و آثار وحشتناکش را معرفی نمود .

و در نهایت نباید انتظار داشت در جامعه ایی که شادی و امید وجود ندارد نوآوری رخ نماید...

 

 

********************************************************

 

 

 

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

پانزده سالم بود که به مادرم گفتم :

«فهمیدم می خواهم چه کاره بشوم : نویسنده می شوم

مادرم با ناراحتی گفت : « پسرم٬ پدرت مهندس است٬ آدم منطقی و معقولی است و تصور مشخص و دقیقی از دنیا دارد. می دانی نویسنده یعنی چی؟»

« یعنی کسی که کتاب می نویسد »

« عمویت هارلدو پزشک است٬ اما کتاب هم می نویسد و چند تایی هم چاپ کرده. اگر به دانشکده ی مهندسی بروی٬ در وقت آزادت هم می توانی بنویسی. »

« نه مامان. می خواهم فقط نویسنده باشم. نمی خواهم مهندسی بشوم که کتاب هم مو نویسد

 

« تو اصلا یک نویسنده را هم از نزدیک می شناسی که یکدفعه فکر کرده ای نویسنده ای؟! »

 

نویسنده ای را نمی شناختم. فقط عکسهایشان را دیده بودم.

« پس تو که درست نمی دانی نویسندگی چی است٬ چطور می خواهی نویسنده بشوی؟ »

 

برای آنکه جواب مادرم را بدهم٬ تصمیم گرفتم تحقیقی بکنم. در آغاز شصت سالگی٬ این است آنچه در مورد نویسنده بودن دریافته ام.

الف) نویسنده همیشه عینک می زند٬ سرش را هم درست شانه نمی کند. نصف اوقات از همه چیز عصبانی است و نصف دیگر اوقات افسرده است. مرتب به قهوه خانه ها می رود و با نویسنده های عینکی و ‍ژولیده ی دیگر بحث می کند. حرف های قلمبه سلمبه می زند. همیشه تصورات خارق العاده ای درباره رمان بعدی اش دارد و از آنهایی که منتشر کرده٬ بدش می آید.

ب) نویسنده وظیفه دارد و مجبور است طوری بنویسد که مردم هم عصرش هرگز نفهمند٬ و گرنه نمی گویند نابغه است اما مطمئن است در دوره ای به دنیا آمده که میانحالی حاکم است و او بسیار جلوتر از عصر خودش است.نویسنده همیشه هر جمله اش را بارها مرور و بازنویسی می کند. دایره ی لغت یک فرد عادی٬ حدود 3000 کلمه است. اما یک نویسنده واقعی٬ هرگز از این کلمات استفاده نمی کند٬ چرا که 189000 وا ژه ی دیگر در فرهنگ لغت وجود دارد و او یک آدم عادی نیست که از کلمات مردم عادی استفاده کند.

پ) فقط نویسندگان دیگر منظور و حرف او را می فهمند. اما اودر دلش از نویسندگان دیگر متنفر است ... ٬ چرا که همه شان دنبال آنند که با یک کلکی٬ جاهایی را که تاریخ ادبیات در طول قرن ها خالی گذاشته٬ پر کنند. پس نویسنده و همتاهایش با هم مسابقه می دهند تا جایزه نوشتن «پیچیده ترین کتاب» را بگیرند : در این میان٬ بهترین کتاب٬ آنی است که سخت خوان تر باشد.

ت) نویسنده از چیزهایی سر در می آورد که اسم ترسناکی دارند٬ مثلا نشانه شناسی٬ معرفت شناسی٬ نوعینیت گرایی. وقتی بخواهد کسی را از جا بپراند٬ می گوید : «انیشتن خر است!» یا «تولستوی دلقک بورژوازی است!» . اصلا همه بی آبرو هستند٬ اما با این حال٬ نویسنده مدام به دیگران می گوید نظریه ی نسبیت غلط است و تولستوی از اشرافیت روس دفاع می کند.

ث) نویسنده برای اینکه زنی را اغوا کند٬ می گوید : « من نویسنده ام.» و روی دستمال کاغذی برایش شعری می نویسد. این روش همیشه موثر است.

ج) نویسنده که بسیار با فرهنگ است٬ همیشه می تواند به جای منتقد ادبی هم کار کند. و در این لحظه است که فرصت می کند درباره کتابهای دوستانش مطلبی بنویسد و اوج سخاوتش را نشان بدهد. نصف نقدش را پر می کند از نقل قولهایی از نویسندگان خارجی و نصف دیگرش را هم به این جور تجزیه تحلیلها از جملات کتاب اختصاص می دهد: «برش معرفت شناسانه» یا « پنداره ای دو بعدی و یکپارچه از زندگی.» کسی که این نقد را بخواند٬ می گوید: « چه موضوع برجسته ای!» و کتاب را نمی خرد٬ چرا که نمی داند وقتی « برش معرفت شناسانه» از راه برسد٬ چکار باید بکند.

چ) وقتی از نویسنده بپرسند دارد چه کتابی را می خواند٬ همیشه کتابی را اسم می برد که هیچ کس تا حالا اسمش را نشنیده!

ح) فقط یک کتاب وجود دارد که سزاوار تحسین همه ی نویسنده هاست: اولیس، اثر جیمز جویس، نویسنده هرگز چیز بدی درباره این کتاب نمی گوید، اما وقتی کسی از او بپرسد موضوع کتاب چیست، نمی تواند درست جواب بدهد و آدم به شدت شک می کند واقعا کتاب را خوانده باشد. عجیب این است که اولیس به ندرت تجدید چاپ می شود، هر چند تمام نویسنده ها آن را شاهکاری ادبی می دانند؛ شاید به خاطر حماقت ناشرهاست که فرصت به این خوبی را برای پول در آوردن از راه کتابی که همه دوستش دارند، از دست می دهند.

همه ی این اطلاعات را که به دست اوردم، دوباره رفتم سراغ مادرم و دقیقا برایش توضیح دادم که نویسنده یعنی چه. او هم کمی تعجب کرد و گفت : « مهندس شدن که آسانتر است. تازه، تو که هینکی نیستی

اما همان موقع بعضی از صفات نویسنده را داشتم : موهایم را شانه نمی زدم، یک پاکت سیگار گلواز در جیبم داشتم، یک نمایشنامه به نام مرزهای مقاومت زیر بغلم بود که در کمال خوشبختی ام، منتقدی درباره اش نوشته بود : « جنون آمیز ترین نمایشی که تا حالا دیده ام!»، مشغول خواندن آثار هگل بودم و تصمیم داشتم هر طور شده اولیس جیمز جویس را تمام کنم. تا روزی که خواننده ای  راکی از راه رسید و از من خواست ترانه هایش را بنویسم و به این ترتیب، مرا از راه نامیرایی دور کرد و دوباره گذاشت در مسیر آدم های عادی!

این باعث شد به خیلی جاها سفر کنم و قول برتولت برشت کفش های زیادی را برای دیدن کشورهای دنیا پاره کنم. صفحات این کتاب، شامل حکایاتی است از لحظاتی که پشت سر گذاشته ام، داستان هایی که برایم گفته اند و افکارم در مراحل مختلف رودخانه ی زندگی ام.

این متون بیش تر در مطبوعات مختلف دنیا منتشر شده و حالا به خواسته ی خوانندگانم آن ها را جمع کرده ام.

مقدمه کتاب چون رود جاری باش

 

 

********************************************************

 

 

 

« ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »  « ارد بـــــــــزرگ   Orod Bozorg »

 

 

کنکاشی در افکار و آرمانهای ارد بزرگ

زهرا کاتب :

 

« آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست »

این سخن از آن مردیست که برای بسیاری از جوانان نسل امروز الگو بوده و سخنانش حامل بغضها و درد های آنهاست  .

ارد بزرگ در کتاب «آرمان نامه» مو به مو پرسش ها ، مشکلات و مصیبتهای نسل امروز را پاسخ می گوید .

از ریش سفیدانی می گوید که همانند « سقفی بر خانه نسل امروز » هستند و  اینکه «  زنجیره نسلهایند »و وظایف بسیاری بر دوش دارند .

 

و از آزادی

که نهایت آرزوی بشر است می گوید : «رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی »

از آزادیخواهان تجلیل می کند و می گوید :« پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است »  آزادی و پرستش میهن را راهی برای پیشرفت ما می داند و می گوید :« میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست »

و هشدار می دهد که :« آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و  وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید  و درد »

 

ارد بزرگ شجاعانه یک به یک عقایدش را می شکافد و نکته به نکته با مخاطب در میان می گذارد و در مورد میهن اینچنین می گوید :« میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است » او کار را در همین جا رها نمی کند و ختم کلامش بسیار محکم است و می گوید :« آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد »

 

آزادیخواهی و میهن پرستی دو رکن و ستون اندیشه او محسوب می شود اینچنین فکری بر سراسر کتاب آرمان نامه سایه افکنده است .

 

به خود بر می گردم به گذشته می نگرم به راهی که آمده ایم و آینده که چگونه مسیری خواهد بود و به آرمانهای ملت خویش ، آرمانهایی که برای غرب بسیار سنگین است  و از هم اکنون با جعل اسامی ایرانی و ساختن فیلمهای 300 و اسکندر مقدونی و مواضع ضد ایرانی هویت تاریخی و  فرهنگی ما را هدف قرار داده اند .

دشمنی آنان بیش از آنکه با نظام حاکمیتی ایران باشد دشمنی با هویت ملی و تاریخی ماست . آنها همواره از خروشیدن و برآمدن دوباره این ملت ترس و واهمه داشته اند . ارد بزرگ مستقیما به ما همان سو را نشان می دهد همان جایی که باعث سربلندی کشور ما در طول تاریخ بوده است . او از آرمان خواهی می گوید :« به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست »

و از شرایط امروز و فاصله تا هدف می گوید :« میان گام نخست و آرمان بازه ای نیست ، آنچه داریم  اندازه نیروی کنونی ماست » و نهیب می زند :« کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست » او می داند جوان و دودمان آهنین ایرانی می تواند و در نهاد خود چنین قدرتی دارد که می گوید :« مردمان توانمند در میان جشن و بزم  نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند  و برای رسیدن به آن در حال پیکارند »

آزادی و عشق به میهن را نهایت این راه می داند و آرمانی والا . آرمانی که نباید گم شود  ، آرمانی که وظیفه همه است و می گوید :« مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم »

 

ارد بزرگ تجلی تاریخی پر شکوه است در فرگرد سرآمدان کتاب آرمان نامه می گوید :« کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند » اندیشه او همراز داستانهای شاهنامه است و خرد برایش شرط اول است همان خردی که در فرگرد آرمان به آن اشاره می کند و می گوید :« آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند » او فردوسی را راوی یک داستان ساده نمی داند و شاهنامه را بسیار فراتر از حماسه ایی ادبی می داند و می گوید :« ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود »

 

براستی کدام یک از روشنفکران این سرزمین تا این حد حساب خود را با تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین روشن کرده اند بسیاری از آنها یا دچار تجدد شدند و یا گرفتار سحر کلام و آنچه پنهان ماند مظاهر بسیار روشن و آشکار ملت سرافراز ایران بود .

تنها نام  انسان غیر ایرانی آرمان نامه نام مهاتما گاندیست :« بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود »

در عرصه سیاست جهانی هزاران نام برای گفتن وجود دارد اما ارد از گاندی سخن می گوید و کنش اجتماعی و سیاسی او را یادآور می شود . آرمانی که توانست کشور هفتاد و دو ملت را از دست استعمار پیر نجات بخشد .

 

ارد بزرگ اهل فریاد و جدل نیست او می گوید :« پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است » و براستی او یک شکافنده و اندیشمند است کسی که بدنبال خرد است و نه بلواهای سیاسی و ...

 

او به تاریخ گره خورده است و خود چه جالب می گوید :« آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند »

در طی سالهای گذشته کمترین گفتگو و صحبتی از او با رسانه ها دیده و یا شنیده ایم . شاید اصلا او به رسانه ها آنگونه که عده ایی برایش سینه چاک می دهند نمی نگرد و می گوید :« رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد »

پژواک مردم برای او بسیار مهمتر از آنچه وجود دارد می باشد .

و این همان آزادی است که ارد بزرگ از آن یادها کرده است . آنگاه که توده مردم به شکل های مختلف حرفهای خودشان را بزنند موجب گسترش و رشد آگاهی های یکدیگر در هر زمینه ایی می گردند . پس باید ندای مردم را شنید و مسیر را برای کاستن دردها و مشکلات فراهم نمود .  برای این بزرگمرد ایرانی آرزوی طول عمر و سعادت بیشتر می کنیم .

منابع به ترتیبی که در متن بود :

 

   *   فرگرد آزادی  -  فرمان نخست

   *   فرگرد ریش سفید - فرمان هشتم

   *   فرگرد ریش سفید - فرمان ششم

   *   فرگرد آزادی  -  فرمان دوم

   *   فرگرد برآزندگان - فرمان سیزدهم

   *   فرگرد میهن - فرمان سیزدهم

   *   فرگرد میهن - فرمان دوازدهم

   *   فرگرد برآزندگان - قرمان هفدهم

   *   فرگرد میهن - فرمان نهم

   *   فرگرد آرمان - فرمان دهم

   *   فرگرد آرمان - فرمان شانزدهم

   *   فرگرد آرمان - فرمان هفدهم

   *   فرگرد آرمان - فرمان دوم

   *   فرگرد آرمان - فرمان ششم

   *   فرگرد سرآمدان - فرمان دوم

   *   فرگرد آرمان - فرمان هیجدهم

   *   فرگرد سرآمدان - فرمان نخست

   *   فرگرد سرآمدان - فرمان چهارم

   *   فرگرد ریشه ها - فرمان دوم

   *   فرگرد ریشه ها - فرمان پنجم

   *   فرگرد رسانه - فرمان دوم

 

 

********************************************************

 

 

 

« پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »  « پائولو کوئلیو   Paulo Coelho »

 

 

زندگی‌نامه‌

پائولو کوئلیو در سال‌ 1947، درخانواده‌ای‌ متوسط‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌ پدرو، مهندس‌ بود و مادرش‌، لیژیا، خانه‌دار. درهفت‌ سالگی‌، به‌ مدرسه‌ی‌ عیسوی‌های‌ سن‌ ایگناسیو درریودوژانیرو رفت‌ و تعلیمات‌ سخت‌ و خشک‌ مذهبی‌، تاثیر بدی‌ بر او گذاشت‌. اما این‌ دوران‌ تاثیر مثبتی‌ هم‌ براو داشت‌.

در راهروهای‌ خشک‌ مدرسه‌ی‌ مذهبی‌، آرزوی‌ زندگی‌اش‌ را یافت‌: می‌خواست‌ نویسنده‌ شود. درمسابقه‌ی‌ شعر مدرسه‌، اولین‌ جایزه‌ی‌ ادبی‌ خود را به‌ دست‌ آورد. مدتی‌ بعد، برای‌ روزنامه‌ی‌ دیواری‌ مدرسه‌ی‌ خواهرش‌ سونیا، مقاله‌ای‌ نوشت‌ که‌ آن‌ مقاله‌ هم‌ جایزه‌ گرفت‌.

اما والدین‌ پائولو برای‌ آینده‌ی‌ پسرشان‌ نقشه‌های‌ دیگری‌ داشتند. می‌خواستند مهندس‌ شود. پس‌، سعی‌ کردند شوق‌ نویسندگی‌ را در اواز بین‌ ببرند. اما فشار آن‌ها، و بعد آشنایی‌ پائولو باکتاب‌ مدار راس‌السرط‌ان‌ اثر هنری‌ میلر، روح‌ ط‌غیان‌ را در اوبرانگیخت‌ و باعث‌ روی‌ آوردن‌ او به‌ شکستن‌ قواعد خانوادگی‌ شد. پدرش‌ رفتار اورا ناشی‌ ازبحران‌ روانی‌ دانست‌. همین‌ شد که‌ پائولو تا هفده‌ سالگی‌، دوبار دربیمارستان‌ روانی‌ بستری‌ شد و بارها تحت‌ درمان‌ الکتروشوک‌ قرار گرفت‌.

کمی‌ بعد، پائولو با گروه‌ تاتری‌ آشنا شد و همزمان‌، به‌ روزنامه‌نگاری‌ روی‌ آورد. ازنظ‌ر ط‌بقه‌ی‌ متوسط‌ راحت‌ط‌لب‌ آن‌ دوران‌، تاتر سرچشمه‌ی‌ فساد اخلاقی‌ بود. پدر و مادرش‌ که‌ ترسیده‌ بودند، قول‌ خود را شکستند. گفته‌ بودند که‌ دیگر پائولو رابه‌ بیمارستان‌ روانی‌ نمی‌فرستند، اما برای‌ بار سوم‌ هم‌ او رادر بیمارستان‌ بستری‌ کردند. پائولو، سرگشته‌ترو آشفته‌تراز قبل‌، از بیمارستان‌ مرخص‌ شد و عمیقا در دنیای‌ درونی‌ خود فرو رفت‌. خانواده‌ی‌ نومیدش‌،  نظ‌ر روان‌پزشک‌ دیگری‌ را خواستند. روان‌پزشک‌ به‌ آن‌هاگفت‌ که‌ پائولو دیوانه‌ نیست‌ و نباید دربیمارستان‌ روانی‌ بماند. فقط‌ باید یاد بگیرد که‌ چه‌گونه‌ با زندگی‌ روبه‌رو شود. پائولو کوئلیو، سی‌ سال‌ پس‌ ازاین‌ تجربه‌، کتاب‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد رانوشت‌.

پائولو خود می‌گوید : ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد، درسال‌ 1998 در برزیل‌ منتشر شد. تا ماه‌ سپتامبر، بیش‌تر 1200 نامه‌ی‌ الکترونیکی‌ و پستی‌ دریافت‌ کردم‌ که‌ تجربه‌های‌ مشابهی‌ را بیان‌ می‌کردند. در اکتبر، بعضی‌ از مسایل‌ مورد بحث‌ دراین‌ کتاب‌ ــ افسردگی‌، حملات‌ هراس‌، خودکشی‌ ــ در کنفرانسی‌ ملی‌ مورد بحث‌ قرار گرفت‌. در 22 ژانویه‌ی‌ سال‌ بعد، سناتور ادواردو سوپلیسی‌، قط‌عاتی‌ ازکتاب‌ مرا درکنگره‌ خواند و توانست‌ قانونی‌ را به‌ تصویب‌ برساند که‌ ده‌ سال‌ تمام‌، درکنگره‌ مانده‌ بود: ممنوعیت‌ پذیرش‌ بی‌رویه‌ی‌ بیماران‌ روانی‌ در بیمارستان‌ها.

پائولو پس‌ ازاین‌ دوران‌، دوباره‌ به‌ تحصیل‌ روی‌ آورد و به‌ نظ‌ر می‌رسید می‌خواهد راهی‌ راادامه‌ دهد که‌ پدر و مادرش‌ برایش‌ درنظ‌ر گرفته‌اند. اما خیلی‌ زود، دانشگاه‌ را رها کرد و دوباره‌ به‌ تاتر روی‌ آورد. این‌ اتفاق‌ در دهه‌ی‌ 1960 روی‌ داد، درست‌ زمانی‌ که‌ جنبش‌ هیپی‌، درسراسر جهان‌ گسترده‌ بود. این‌ موج‌ جدید، در برزیل‌ نیز ریشه‌ دواند و رژیم‌ نظ‌امی‌ برزیل‌، آن‌ را به‌ شدت‌ سرکوب‌ کرد. پائولو موهایش‌ را بلند می‌کرد و برای‌ اعلام‌ اعتراض‌، هرگز کارت‌ شناسایی‌ به‌ همراه‌ خود حمل‌ نمی‌کرد. شوق‌ نوشتن‌، اورا به‌ انتشار نشریه‌ای‌ واداشت‌ که‌ تنها دو شماره‌ منتشر شد. در همین‌ هنگام‌، رائول‌ سی‌شاس‌ آهنگساز، ازپائولو دعوت‌ کرد تا شعر ترانه‌های‌ او را بنویسد. اولین‌ صفحه‌ی‌ موسیقی‌ آن‌هابا موفقیت‌ چشمگیری‌ روبه‌رو شد و 500000 نسخه‌ از آن‌ به‌ فروش‌ رفت‌. اولین‌ بار بود که‌ پائولو پول‌ زیادی‌ به‌ دست‌ می‌آورد. این‌ همکاری‌ تا سال‌ 1976، تا مرگ‌ رائول‌ ادامه‌ یافت‌. پائولو بیش‌ ازشصت‌ ترانه‌ نوشت‌ و با هم‌ توانستند صحنه‌ی‌ موسیقی‌ راک‌ برزیل‌ را تکان‌ بدهند.

در سال‌ 1973، پائولو و رائول‌، عضو انجمن‌ دگراندیشی‌ شدند که‌ بر علیه‌ ایدئولوژی‌ سرمایه‌داری‌ تاسیس‌ شده‌ بود. به‌ دفاع‌ ازحقوق‌ فردی‌ هر شخص‌ پرداختند و حتا برای‌ مدتی‌، به‌ جادوی‌ سیاه‌ روی‌ آوردند. پائولو تجربه‌ی‌ این‌ دوران‌ رادر کتاب‌ والکیری‌ها به‌ روی‌ کاغذ آورده‌ است‌.

در این‌ دوران‌، انتشار «کرینگ‌ ـ ها» راشروع‌ کردند. «کرینگ‌ ـ ها»، مجموعه‌ای‌ از داستان‌های‌ مصور آزادی‌خواهانه‌ بود. دیکتاتوری‌ برزیل‌، این‌ مجموعه‌ را خرابکارانه‌ دانست‌ و پائولو و رائول‌ را به‌ زندان‌ انداخت‌. رائول‌ خیلی‌ زود آزاد شد، اما پائولو مدت‌ بیش‌تری‌ درزندان‌ ماند، زیرا او را مغز متفکر این‌ اعمال‌ آزادی‌خواهانه‌ می‌دانستند. مشکلات‌ او به‌ همان‌ جا ختم‌ نشد; دوروز پس‌ ازآزادی‌اش‌، دوباره‌ در خیابان‌ بازداشت‌ شد و اورا به‌ شکنجه‌گاه‌ نظ‌امی‌ بردند. خود پائولو معتقد است‌ که‌ باتظ‌اهر به‌ جنون‌ و اشاره‌ به‌ سابقه‌ی‌ سه‌ بار بستری‌اش‌ در بیمارستان‌ روانی‌، ازمرگ‌ نجات‌ یافته‌ است‌. وقتی‌ شکنجه‌گران‌ در اتاقش‌ بودند، شروع‌ کرد به‌ خودش‌ را زدن‌، و سرانجام‌ از شکنجه‌ی‌ اودست‌ کشیدند و آزادش‌ کردند.

این‌ تجربه‌، اثر عمیقی‌ بر او گذاشت‌. پائولو دربیست‌ و شش‌ سالگی‌ به‌ این نتیجه‌ رسید که‌ به‌ اندازه‌ی‌ کافی‌ "زندگی‌" کرده‌ و دیگر می‌خواهد "ط‌بیعی‌" باشد. شغلی‌ دریک‌ شرکت‌ تولید موسیقی‌ به‌ نام‌ پلی‌گرام‌ یافت‌ و همان‌ جا با زنی‌ آشنا شدکه‌ بعد بااو ازدواج‌ کرد.

در سال‌ 1977 به‌ لندن‌ رفتند. پائولو ماشین‌ تایپی‌ خرید و شروع‌ به‌ نوشتن‌ کرد. اما موفقیت‌ چندانی‌ به‌ دست‌ نیاورد. سال‌ بعد به‌ برزیل‌ برگشت‌ و مدیر اجرایی‌ شرکت‌ تولید موسیقی‌ دیگری‌ به‌ نام‌ سی‌بی‌سی‌ شد. اما این‌ شغل‌ فقط‌ سه‌ ماه‌ ط‌ول‌ کشید. سه‌ ماه‌ بعد، همسرش‌ ازاو جدا شد و از کارش‌ هم‌ اخراجش‌ کردند.

بعد بادوستی‌ قدیمی‌ به‌ نام‌ کریستینا اویتیسیکا آشنا شد. این‌ آشنایی‌ منجر به‌ ازدواج‌ آن‌هاشد و هنوز باهم‌ زندگی‌ می‌کنند. این‌ زوج‌ برای‌ ماه‌ عسل‌ به‌ اروپا رفتند و درهمین‌ سفر، ازاردوگاه‌ مرگ‌ داخائو هم‌ بازدید کردند. در داخائو، اشراقی‌ به‌ پائولو دست‌ داد و در حالت‌ اشراق‌، مردی‌ رادید. دوماه‌ بعد، درکافه‌ای‌ در آمستردام‌، باهمان‌ مرد ملاقات‌ کرد و زمان‌ درازی‌ با او صحبت‌ کرد. این‌ مرد که‌ پائولو هرگز نامش‌ را نفهمید، به‌ اوگفت‌ دوباره‌ به‌ مذهب‌ خویش‌ برگردد و اگر هم‌ به‌ جادو علاقه‌مند است‌، به‌ جادوی‌ سفید روی‌ بیاورد. همچنین‌ به‌ پائولو توصیه‌ کرد جاده‌ی‌ سانتیاگو (یک‌ جاده‌ی‌ زیارتی‌ دوران‌ قرون‌ وسطی‌) را طی کند.

پائولو، یک‌ سال‌ بعد از این‌ سفر زیارتی‌، درسال‌ 1987، اولین‌ کتابش‌ خاط‌رات‌ یک‌ مغ‌ رانوشت‌. این‌ کتاب‌ به‌ تجربیات‌ پائولو درط‌ول‌ این‌ سفر می‌پردازد و به‌ اتفاقات‌ خارق‌العاده‌ی‌ زیادی‌ اشاره‌ می‌کند که‌ در زندگی‌ انسان‌های‌ عادی‌ رخ‌ می‌دهد. یک‌ ناشر کوچک‌ برزیلی‌ این‌ کتاب‌ راچاپ کرد و فروش‌ نسبتا خوبی‌ داشت‌، اما با اقبال‌ کمی‌ ازسوی‌ منتقدان‌ روبه‌رو شد.

پائولو درسال‌ 1988، کتاب‌ کاملا متفاوتی‌ نوشت‌: کیمیاگر. این‌ کتاب‌ کاملاً نمادین‌ بود و کلیه‌ی‌ مط‌العات‌ یازده‌ ساله‌ی‌ پائولو را درباره‌ی‌ کیمیاگری‌، در قالب‌ داستانی‌ استعاری‌ خلاصه‌ می‌کرد. اول‌ فقط‌ 900 نسخه‌ از این‌ کتاب‌ فروش‌ رفت‌ و ناشر، امتیاز کتاب‌ را به‌ پائولو برگرداند.

پائولو دست‌ ازتعقیب‌ رویایش‌ نکشید. فرصت‌ دوباره‌ای‌ دست‌ داد: با ناشر بزرگ‌تری‌ به‌ نام‌ روکو آشنا شدکه‌ از کار اوخوشش‌ آمده‌ بود. درسال1990، کتاب‌ بریدا رامنتشر کرد که‌ در آن‌، درباره‌ی‌ عط‌ایای‌ هر انسان‌

صحبت‌ می‌کرد. این‌ کتاب‌ با استقبال‌ زیادی‌ مواجه‌ شد و باعث‌ شد کیمیاگر و خاط‌رات‌ یک‌ مغ‌ نیز دوباره‌ مورد توجه‌ قرار بگیرند. درمدت‌ کوتاهی‌، هرسه‌ کتاب‌ در صدر فهرست‌ کتاب‌های‌ پرفروش‌ برزیل‌ قرار گرفت‌. کیمیاگر، رکورد فروش‌ تمام‌ کتاب‌های‌ تاریخ‌ نشر برزیل‌ راشکست‌ و حتا نامش‌ درکتاب‌ رکوردهای‌ گینس‌ نیز ثبت‌ شد. در سال‌ 2002، معتبرترین‌ نشریه‌ی‌ ادبی‌ پرتغالی‌ به‌ نام‌ ژورنال‌ د لتراس‌، اعلام‌ کرد که‌ فروش‌ کیمیاگر، ازهر کتاب‌ دیگری‌ در تاریخ‌ زبان‌ پرتغالی‌ بیش‌تر بوده‌ است‌.

در ماه‌ مه‌ 1993، انتشارات‌ هارپر کالینز، کیمیاگر رابا تیراژ اولیه‌ی‌50000 نسخه‌ منتشر کرد. در روز افتتاح‌ این‌ کتاب‌، مدیر اجرایی‌ انتشارات‌ هارپر کالینز گفت‌: «پیدا کردن‌ این‌ کتاب‌، مثل‌ آن‌ بود که‌ آدم‌ صبح‌ زود، وقتی‌ همه‌ خوابند، برخیزد و ط‌لوع‌ خورشید رانگاه‌ کند. کمی‌ دیگر، دیگران‌ هم‌ خورشید راخواهند دید

ده‌ سال‌ بعد، درسال‌ 2002، مدیر اجرایی‌ هارپرکالینز به‌ پائولو نوشت‌:  «کیمیاگر به‌ یکی‌ ازمهم‌ترین‌ کتاب‌های‌ تاریخ‌ نشر ما تبدیل‌ شده‌ است‌

موفقیت‌ کیمیاگر درایالات‌ متحده‌، آغاز فعالیت‌ بین‌المللی‌ پائولو بود. تهیه‌کنندگان‌ متعددی‌ از هالیوود، علاقه‌ی‌ زیادی‌ به‌ خرید امتیاز ساخت‌ فیلم‌ از روی‌ این‌ کتاب‌ نشان‌ دادند و سرانجام‌، شرکت‌ برادران‌ وارنر درسال‌1993، این‌ امتیاز راخرید.

پیش‌ از انتشار کیمیاگر درامریکا، چند ناشر کوچک‌ دراسپانیا و پرتغال‌، آن‌ را منتشر کرده‌ بودند. اما این‌ کتاب‌ تاسال‌ 1995، در فهرست‌ کتاب‌های پرفروش‌ اسپانیا قرار نگرفت‌. هفت‌ سال‌ بعد، درسال‌ 2001، اتحادیه‌ی‌ ناشران‌ اسپانیا اعلام‌ کرد که‌ کیمیاگر ازپرفروش‌ترین‌ کتاب‌های‌ اسپانیاست‌.

ناشر اسپانیایی‌ پائولو (پلنتا)، در سال‌ 2002 مجموعه‌ی‌ آثار کوئلیو را منتشر کرد. فروش‌ آثار کوئلیو درپرتغال‌، بیش‌ ازیک‌ میلیون‌ نسخه‌ بوده‌ است‌.

در سال‌ 1993، مونیکا آنتونس‌ که‌ از سال‌ 1989، بعد ازخواندن‌ اولین‌ کتاب‌ کوئلیو بااو همکاری‌ می‌کرد، بنگاه‌ ادبی‌ سنت‌ جوردی‌ را در بارسلون‌ تاسیس‌ کرد تابه‌ نشر کتاب‌های‌ پائولو نظ‌م‌ ببخشد. در ماه‌ مه‌ همان‌ سال‌، مونیکا کیمیاگر رابه‌ چندین‌ ناشر بین‌المللی‌ معرفی‌ کرد. اولین‌ کسی‌ که‌ این‌ کتاب‌ را پذیرفت‌، ایوین‌ هاگن‌، مدیر انتشارات‌ اکس‌ لیبرس‌ از نروژ بود. کمی‌ بعد، آن‌ کاریر، ناشر فرانسوی‌ برای‌ مونیکا نوشت‌: «این‌ کتاب‌ فوق‌العاده‌ است‌ و تمام‌ تلاشم‌ را می‌کنم‌ تا در فرانسه‌ موفق‌ شود

در سپتامبر سال‌ 1993، کیمیاگر درصدر کتاب‌های‌ پرفروش‌ استرالیا قرار گرفت‌. در آوریل‌ سال‌ 1994، کیمیاگر درفرانسه‌ منتشر شدو بااستقبال‌ عالی‌ منتقدان‌ و خوانندگان‌ مواجه‌ شد و درفهرست‌ پرفروش‌ها قرار گرفت‌. کمی‌ بعد، کیمیاگر پرفروش‌ترین‌ کتاب‌ فرانسه‌ شد و تاپنج‌ سال‌ بعد، جای‌ خود را به‌ کتاب‌ دیگری‌ نداد. بعد از موفقیت‌ خارق‌العاده‌ در فرانسه‌، کوئلیو راه‌ موفقیت‌ را درسراسر اروپا پیمود و پدیده‌ی‌ ادبی‌ پایان‌ قرن‌ بیستم‌ دانسته‌ شد.

از آن‌ هنگام‌، هریک‌ ازکتاب‌های‌ پائولو کوئلیو که‌ در فرانسه‌ منتشر شده‌، بی‌درنگ‌ پرفروش‌ شده‌ است‌. حتا دریک‌ دوره‌، سه‌ کتاب‌ کوئلیو هم‌زمان‌ در فهرست‌ ده‌ کتاب‌ پرفروش‌ فرانسه‌ قرار داشت‌.

انتشار کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌ در سال‌ 1994، موفقیت‌ بین‌المللی‌ پائولو راتثبیت‌ کرد. دراین‌ کتاب‌، پائولو درباره‌ی‌ بخش‌ مادینه‌ی‌ وجودش‌ صحبت‌ کرده‌ است‌. در سال‌ 1995، کیمیاگر درایتالیا منتشر شد و فروش‌ بی‌نظ‌یری‌ داشت‌. سال‌ بعد، پائولو دوجایزه‌ی‌ مهم‌ ادبی‌ ایتالیا، جایزه‌ی‌ بهترین‌ کتاب‌ سوپر گرینزا کاور، و جایزه‌ی‌ بین‌المللی‌ فلایانو رادریافت‌ کرد.

در سال‌ 1996، انتشارات‌ ابژتیوای‌ برزیل‌، حق‌ امتیاز کتاب‌ کوه‌ پنجم‌ را خرید و یک‌ میلیون‌ دلار پیش‌پرداخت‌ داد. این‌ رقم‌، بالاترین‌ مبلغ‌ پیش‌پرداختی‌ است‌ که‌ تا کنون‌ به‌ یک‌ نویسنده‌ی‌ برزیلی‌ پرداخت‌ شده‌ است‌. همان‌ سال‌، پائولو نشان‌ شوالیه‌ی‌ هنر و ادب‌ رااز دست‌ فیلیپ‌ دوس‌ بلازی‌، وزیر فرهنگ‌ فرانسه‌ دریافت‌ کرد. دوس‌ بلازی‌ دراین‌ مراسم‌ گفت‌: «تو کیمیاگر هزاران‌ خواننده‌ای‌. کتاب‌های‌ تومفیدند، زیرا توانایی‌ ما را برای‌ رویا دیدن‌، و شوق‌ ما را برای‌ جست‌ و جو تحریک‌ می‌کنند

پائولو درسال‌ 1996، به‌ عنوان‌ مشاور ویژه‌ی‌ برنامه‌ی‌ «همگرایی‌ روحانی‌ و گفت‌ و گوی‌ بین‌ فرهنگ‌ها» برگزیده‌ شد. همان‌ سال‌، انتشارات‌ دیوگنس‌ آلمان‌، کیمیاگر رامنتشر کرد. نسخه‌ی‌ نفیس‌ آن‌ شش‌ سال‌ تمام‌ در فهرست‌ کتاب‌های‌ پرفروش‌ نشریه‌ی‌ اشپیگل‌ قرار داشت‌ و در سال‌ 2002، تمام‌ رکوردهای‌ فروش‌ آلمان‌ را شکست‌.

در نمایشگاه‌ بین‌ المللی‌ فرانکفورت‌ سال‌ 1997، ناشران‌ پائولو با همکاری‌ انتشارات‌ دیوگنس‌ و موسسه‌ی‌ سنت‌ جوردی‌، یک‌ میهمانی‌ به‌ افتخار پائولو کوئلیو برگزار کردند و در آن‌، انتشار سراسری‌ و بین‌المللی‌ کتاب‌ کوه‌ پنجم‌ را اعلام‌ کردند. درماه‌ مارس‌ 1998، نمایشگاه‌ بزرگی‌ در پاریس‌ برگزار شد و کوه‌ پنجم‌، به‌ زبان‌های‌ مختلف‌، و توسط‌ ناشران‌ کشورهای‌ مختلف‌، منتشر شد. پائولو هفت‌ ساعت‌ تمام‌ مشغول‌ امضا کردن‌ کتاب‌هایش‌ بود. همان‌ شب‌، میهمانی‌ بزرگی‌ به‌ افتخار اودر موزه‌ی‌ لوور برگزار شد که‌ مشاهیر سراسر جهان‌، درآن‌ میهمانی‌ شرکت‌ داشتند.

پائولو در سال‌ 1997 ، کتاب‌ مهمش‌  کتاب‌ راهنمای‌ رزم‌آور نور را منتشر کرد. این‌ کتاب‌، مجموعه‌ای‌ ازافکار فلسفی‌ اوست‌ که‌ به‌ کشف‌ رزم‌آور نور درون‌ هر انسان‌ کمک‌ می‌کند. این‌ کتاب‌، تاکنون‌ کتاب‌ مرجع‌ میلیون‌ها خواننده‌ شده‌ است‌. اول‌، بومپیانی‌، ناشر ایتالیایی‌ آن‌ را منتشر کرد که‌ با استقبال‌ زیادی‌ مواجه‌ شد.

در سال‌ 1998، باکتاب‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد، به‌ سبک‌ روایی‌

داستان‌سرایی‌ بازگشت‌ و مورد استقبال‌ منتقدان‌ ادبی‌ قرار گرفت‌. در ژانویه‌ی‌ سال‌ 2000، اومبرتو اکو، فیلسوف‌، نویسنده‌ و منتقد ایتالیایی‌، درمصاحبه‌ای‌ با نشریه‌ی‌ فوکوس‌ گفت‌: «من‌ از آخرین‌ رمان‌ کوئلیو خوشم‌ آمد. تاثیر عمیقی‌ بر من‌ گذاشت‌.» و سینئاد اوکانر، درهفته‌نامه‌ی‌ ساندی‌ ایندیپندنت‌، گفت‌: «ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد ، شگفت‌انگیزترین‌ کتابی‌ است‌ که‌ خوانده‌ام‌

پائولو درسال‌ 1998، تور مسافرتی‌ موفقی‌ را پشت‌ سر گذاشت‌. در بهار به‌ دیدار کشورهای‌ آسیایی‌ رفت‌ و در پائیز، از کشورهای‌ اروپای‌ شرقی‌ دیدن‌ کرد. این‌ سفر از استانبول‌ آغاز و به‌ لاتویا ختم‌ شد.

در ماه‌ مارس‌ سال‌ 1999، نشریه‌ی‌ ادبی‌ لیر، پائولو کوئلیو را دومین‌ نویسنده‌ی‌ پرفروش‌ جهان‌، درسال‌ 1998 اعلام‌ کرد.

در سال‌ 1999، جایزه‌ی‌ معتبر کریستال‌ را از انجمن‌ جهانی‌ اقتصاد دریافت‌ کرد و داوران‌ اعلام‌ کردند: « پائولو کوئلیو، بااستفاده‌ از کلام‌، پیوندی‌ میان‌ فرهنگ‌های‌ متفاوت‌ برقرار کرده‌، که‌ اورا سزاوار این‌ جایزه‌ می‌سازد

در سال‌ 1999، دولت‌ فرانسه‌، نشان‌ لژیون‌ دونور را به‌ اواهدا کرد. همان‌ سال‌، پائولو کوئلیو باکتاب‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد درنمایشگاه‌ کتاب‌ بوئنوس‌ آیرس‌ شرکت‌ کرد. رسانه‌ها شگفت‌زده‌ شدند، درمیان‌ آن‌ همه‌ نویسندگان‌ برجسته‌ی‌ امریکای‌ لاتین‌، استقبالی‌ که‌ از پائولو کوئلیو بود، بی‌نظ‌یربود. مط‌بوعات‌ نوشتند: «مسئولانی‌ که‌ از 25 سال‌ پیش‌ در این‌ نمایشگاه‌ کتاب‌ کار می‌کرده‌اند، ادعا می‌کنند که‌ هرگز چنین‌ استقبالی‌ ندیده‌اند، حتا درزمان‌ حیات‌ بورخس‌. خارق‌ العاده‌ بود.» مردم‌ ازچهار ساعت‌ پیش‌ از شروع‌ مراسم‌، پشت‌ درهای‌ نمایشگاه‌ تجمع‌ کردند و مسوولان‌ نمایشگاه‌ اجازه‌ دادند که‌ آن‌ روز، نمایشگاه‌ به‌ ط‌وراستثنا چهار ساعت‌ دیرتر تعط‌یل‌ شود.

در ماه‌ مه‌ 2000، پائولو به‌ ایران‌ سفر کرد. او اولین‌ نویسنده‌ی‌ غیرمسلمانی‌ بود که‌ بعد از انقلاب‌ سال‌ 1357، به‌ ایران‌ سفر می‌کرد. اواز سوی‌ مرکز بین‌المللی‌ گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌، و ناشر ایرانی‌اش‌ (کاروان‌) دعوت‌ شده‌ بود. پائولو با انتشارات‌ کاروان‌ قرارداد همکاری‌ بست‌ و با توجه‌ به‌ این‌ که‌ ایران‌ معاهده‌ی‌ بین‌المللی‌ کپی‌رایت‌ را امضا نکرده‌ است‌، اواولین‌ نویسنده‌ای‌ بود که‌ رسما ازایران‌ حق‌ التالیف‌ دریافت‌ می‌کرد. پائولو هرگز تصورش‌ را نمی‌کرد که‌ درایران‌، باچنین‌ استقبال‌ گرمی‌ روبه‌رو شود. فرهنگ‌ ایران‌ کاملا با فرهنگ‌ غرب‌ متفاوت‌ بود. هزاران‌ خواننده‌ی‌ ایرانی‌ در کنفرانس‌ها و مراسم‌ امضای‌ کتاب‌ پائولو کوئلیو در دو شهر تهران و شیراز شرکت‌ کردند.

در ماه‌ سپتامبر همان‌ سال‌، رمان‌ شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌، همزمان‌ در ایتالیا، پرتغال‌، برزیل‌ و ایران‌ منتشر شد. در همان‌ زمان‌، پائولو اعلام‌ کرد که‌ ازسال‌ 1996، به‌ همراه‌ همسرش‌، کریستینا اویتیسیکا، موسسه‌ی‌ پائولو کوئلیو را به‌ منظ‌ور حمایت‌ از کودکان‌ بی‌سرپرست‌ و سالمندان‌ بی‌خانمان‌ برزیلی‌، تاسیس‌ کرده‌ است‌.

کتاب‌ شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌ در سال‌ 2001 در بسیاری‌ از کشورهای‌ جهان‌ منتشر شدو درسی‌ کشور درصدر کتاب‌های‌ پرفروش‌ قرار گرفت‌.در سال‌ 2001، پائولو، جایزه‌ی‌ بامبی‌، یکی‌ ازمعتبرترین‌ و قدیمی‌ترین‌ جوایز ادبی‌ آلمان‌ رادریافت‌ کرد. ازنظ‌ر هیات‌ داوران‌، ایمان‌ پائولو به‌ این‌ که‌ سرنوشت‌ و سرانجام‌ هر انسان‌، این‌ است‌ که‌ سرانجام‌ در این‌ دنیای‌ تاریک‌، به‌ یک‌ رزم‌آور نور تبدیل‌ شود، پیامی‌ بسیار عمیق‌ و انسانی‌ است‌.

در اوایل‌ سال‌ 2002، پائولو برای‌ اولین‌ بار به‌ چین‌ سفر کرد و شانگهای‌،پکن‌ و نانجینگ‌ را دید. در 25 جولای‌ سال‌ 2002، پائولو به‌ عضویت‌ فرهنگستان‌ ادب‌ برزیل‌ انتخاب‌ شد. هدف‌ این‌ فرهنگستان‌ که‌ در ریودوژانیرو مستقر است‌، حفاظ‌ت‌ از فرهنگ‌ و زبان‌ برزیل‌ است‌. دو روز بعد ازاعلام‌ این‌ انتخاب‌، پائولو سه‌ هزار نامه‌ی‌ تبریک‌ از سوی‌ خوانندگانش‌ دریافت‌ کرد و مورد توجه‌ تمام‌ مط‌بوعات‌ کشور قرار گرفت‌. وقتی‌ از خانه‌اش‌ بیرون‌ آمد، صدها نفر جلو خانه‌اش‌ جمع‌ شده‌ بودند و اورا تشویق‌ کردند. هرچند میلیون‌ها خواننده‌، شیفته‌ی‌ پائولو هستند، اما اوهمواره‌ مورد انتقاد منتقدان‌ ادبی‌ بوده‌ است‌. انتخاب‌ او به‌ عضویت‌ فرهنگستان‌ برزیل‌، در حقیقت‌ نقض‌ نظ‌ر این‌ منتقدان‌ بود.

در ماه‌ سپتامبر سال‌ 2002، پائولو به‌ روسیه‌ سفر کرد و به‌ شدت‌ تحت‌تاثیر قرار گرفت‌. پنج‌ کتاب‌ او، همزمان‌ در فهرست‌ کتاب‌های‌ پرفروش‌ قرار داشت‌. شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌، کیمیاگر، کتاب‌ راهنمای‌ رزم‌آور نور، و کوه‌ پنجم‌. در مدت‌ دو هفته‌، بیش‌ از 250000 نسخه‌ از کتاب‌های‌ او در روسیه‌ به‌ فروش‌ رفت‌. مدیر کتابفروشی‌ ام‌.د.کا اعلام‌ کرد: «ما هرگز این‌ همه‌ آدم‌ راندیده‌ بودیم‌ که‌ برای‌ امضا گرفتن‌ از یک‌ نویسنده‌، جمع‌ شده‌ باشند. ما قبلا مراسم‌ امضای‌ کتاب‌ برای‌ آقای‌ بوریس‌ یلتسین‌ و آقای‌ گورپاچف‌ و حتا آقای‌ پوتین‌ برگزار کرده‌ بودیم‌، اما با این‌ همه‌ استقبال‌ مواجه‌ نشده‌ بود. باورنکردنی‌ است‌

در اکتبر سال‌ 2002، پائولو جایزه‌ی‌ هنر پلانتاری‌  را از باشگاه‌ بوداپست‌ در فرانکفورت‌ دریافت‌ کرد و بیل‌ کلینتون‌، پیام‌ تبریکی‌ برای‌ او فرستاد. پائولو همواره‌ از حمایت‌ بی‌دریغ‌ و گرم‌ ناشرانش‌ برخوردار بوده‌ است‌. اما موفقیت‌ او به‌ کتاب‌هایش‌ محدود نمی‌شود. او درزمینه‌های‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ دیگر نیز موفق‌ بوده‌ است‌. کیمیاگر تاکنون‌ توسط‌ ده‌هاگروه‌ تاتر حرفه‌ای‌ در پنج‌ قاره‌ی‌ جهان‌، به‌ روی‌ صحنه‌ رفته‌ است‌ و سایر آثار وی‌ همچون‌ ورونیکا تصمیم‌ می‌گیرد بمیرد، کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌، و شیط‌ان‌ و دوشیزه‌ پریم‌ نیز تاکنون‌ بر صحنه‌ی‌ تاتر موفق‌ بوده‌اند.

 

 

پدیده‌ی‌ «پائولو کوئلیو» به‌ همین‌ جا ختم‌ نمی‌شود. وی‌ همواره‌ مورد توجه‌ مط‌بوعات‌ است‌ و از مصاحبه‌ دریغ‌ ندارد. همچنین‌، به‌ ط‌ور هفتگی‌، ستون‌هایی‌ در روزنامه‌های‌ سراسر جهان‌ می‌نویسد که‌ بخشی‌ از این‌ ستون‌ها، در کتاب‌ مکتوب‌ گرد آمده‌اند.

در ماه‌ مارس‌ 1998، اوشروع‌ به‌ نوشتن‌ مقالات‌ هفتگی‌ در روزنامه‌ی‌ برزیلی‌ «اوگلوبو» کرد. موفقیت‌ این‌ مقالات‌ چنان‌ بود که‌ روزنامه‌های‌ کشورهای‌ دیگر نیز برای‌ انتشار آن‌هاعلاقه‌ نشان‌ دادند. تاکنون‌ مقالات‌ او در نشریات‌ «کوریر دلا سرا» (ایتالیا)، «تا نئا» (یونان‌)، «توهورن‌» (آلمان‌)، «آنا» (استونی‌)، «زویرکیادلو» (لهستان‌)، «ال‌ اونیورسو» (اکوادور)، «ال‌ ناسیونال‌» (ونزوئلا)، «ال‌ اسپکتادور» (کلمبیا)، «رفرما» (مکزیک‌))، «چاینا تایمز» (تایوان‌)، و «کامیاب‌ و جشن کتاب» (ایران‌)، منتشر شده‌ است‌.

 

یکی‌ از ترانه‌هایی‌ که‌ پائولو کوئلیو سروده‌ است‌:

من‌ ده‌ هزار سال‌ پیش‌ به‌ دنیا آمدم‌.

روزی‌، درخیابان‌، درشهر،

پیرمردی‌ را دیدم‌، نشسته‌ برزمین‌،

کاسه‌ی‌ گدایی‌ درپیش‌، ویولونی‌ در دست‌،

رهگذران‌ باز می‌ماندند تا بشنوند،

پیرمرد سکه‌هارا می‌پذیرفت‌، سپاس‌ می‌گفت‌،

و آهنگی‌ سرمی‌داد،

و داستانی‌ می‌سرود،

که‌ کمابیش‌ چنین‌ بود:

من‌ ده‌ هزار سال‌ پیش‌ به‌ دنیا آمدم‌

و دراین‌ دنیا هیچ‌ چیز نیست‌

که‌ قبلا نشناخته‌ باشم‌.

 

 پایان

تهران 1387